از دست عزيزان چه بگويم گله‌ای نيست گر هم گله‌ای هست، دگر حوصله‌ای نيست🌱 سرگرم به خود زخم‌زدن در همه‌عمرم هرلحظه جز اين، دست مرا مشغله‌ای نيست🌱 ديری‌ست که از خانه‌خرابان جهانم بر سقف فروريخته‌ام چلچله‌ای نيست🌱 در حسرت ديدار تو آواره‌ترينم هرچند که تا منزل تو فاصله‌ای نيست🌱 بگذشته‌ام از خویش ولی از تو گذشتن مرزی‌ست که مشکل‌تر از آن مرحله‌ای نيست🌱 سرگشته‌ترين کشتی دريای زمانم می‌کوچم و در رهگذرم اسکله‌ای نيست🌱 من سلسله‌جنبان دل عاشق خويشم بر زندگی‌ام سايه‌ای از سلسله‌ای نيست🌱 يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن رفتند عزيزان و مرا قافله‌ای نيست🌱 @zarboolmasall