نمونه ای از داستانهای واقعی 👇👇 خواب دیدن زن در زمانهای نه چندان دور خانواده ای مشغول زندگی بودند تا یکروز مرد این خانواده از دنیا رفت و فقط یک خانه ای از خودش باقی گذاشت بعد از مدتی زن این مرد که به همراه فرزندانش زندگی میکرد پس اندازش تمام شد تصمیم گرفت تا خانه را بفروشد و امرار معاش کند خلاصه خانه را به یک نفر یهودی به مبلغ ۳۰۰۰درهم فروخت چون هر چه گشت کسی بیشتر از این یهودی نخرید بعد از چند روز از فروش خانه شبی در عالم خواب شوهرش به خوابش آمد و از اوضاع واحوال زندگی وفرزندان سوال کرد زن گفت تو رفتی ما بیچاره شدیم پس اندازمان تمام شد وبرای خرجی مجبور شدیم خانه را بفروشیم مرد گفت چند فروختی زن گفت ۳۰۰۰درهم مرد در عالم خواب عصبانی شد و به زن گفت چرا از ۳۰۰۰درهمی که برای شما پس انداز کردم بر نداشتی زن گفت کدام درهمها مرد گفت ای وای من داخل حیاط زیر پله سوم مبلغ ۳۰۰۰درهم مخفی کردم و فراموش کردم به تو بگویم برو داخل حیاط فلان جا زیر پله سوم را بکن ۲کوزه میبینی که داخل هر کدام ۱۵۰۰درهم هست بردار و خانه را پس بگیر زن از خواب پرید و صبح بدون اینکه فکری کند رفت به درب منزلش که به یهودی فروخته بود و درب زد مردیهودی درب را باز کرد گفت چه شده صبح به این زودی . زن گفت مقداری پول داخل خانه جا گذاشتم امدم آنها را بردارم مرد یهودی گفت چرا قبل از اینکه خانه را به من تحویل دهی بر نداشتی زن ماجرای خوابش را اما بدون اینکه محل پولها را بگوید برای او تعریف کرد مرد یهودی تا شنید گفت تو دیوانه شده ای و درب را بست زن سرو صدا وفریاد راه انداخت دراین فاصله یک مامور دولت ویکی دو نفر صدای زن را شنیدند و نزدیک او آمدند گفتند چه شده وقتی مرد یهودی صداها را شنید او هم آمد بیرون گفت این زن دیوانه شده به من می گوید شوهر مرده ام ،بخوابم آمده و گفته فلان جا برای شما پول گذاشته ام زن گفت من خانه تو را زیر و رو نمی کنم فقط به من اجازه بده تا یکجا راببیننم اگر پول نبود میروم مامور دولت هم گفت حالا تو بخاطر اینکه خیال این زن راحت شود و بداند که بخواب نباید اهمیت بدهد اجازه بده تا مکانی را که مد نظرش هست ببیند مرد یهودی پذیرفت گفت فقط یک جا را حق گشتن داری همه به داخل خانه رفتند و زن رفت سراغ پله ها وزیر پله سوم را کند همه دیدند بله درست است ۲ تا کوزه در آمد و۳۰۰۰درهم داخل آنها پول است مامور دولت تا صحنه را دید گفت این گنجینه و دفینه است و متعلق به دولت است کار بالا گرفت و مامور گفت باید برویم محکمه تا حکم این پولها مشخص شود زن هر چه کرد بی فایده بود او را بردند به همراه پولها وشهود به محکمه قاضی گفت من نمیتوانم حکم دهم خلاصه قرار شد هیئتی ۷نفره برای این کار شور کنند و رای نهایی را بدهند .... آنها به این نتیجه رسیدند که چون این زن هم جای دقیق پولها را می دانسته و هم مقدار آنها را پولها مال اوست مقداری از او مالیات گرفتند و بقیه را به او پس دادند زن برگشت و به یهودی گفت من خاطرات زیادی از این خانه دارم بیا و خانه را پس بده او هم پذیرفت و زن با پولها کاری راه انداخت و مشغول زندگی شد ..... نتیجه اولا هر خوابی بی اهمیت نیست بعضی از خوابها رویای صادقه هستند ثانیا همانند این مرد در دنیای کنونی ما هم کم نیستند که مخفی از خانواده مقداری پس انداز دارند اینها سعی کنند یا به شخص امینی بگویند یا نامه ای مثلا در گاو صندوقی یا جایی که خانواده بعد مرگش ببینند بگذارند عزیزان مرگ سن و سال نمیشناسد که با خودمان بگوئیم حالا هر زمان ۷۰ سالمان شد اگر پس انداز باقی بود به خانواده خبر میدهم خیر اگر پس اندازی مخفی دارید حتما فکری به حالش بکنید 🔮با عقیق بمانید http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93