4 🔰 حکایتی از ✳️ پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ، پادشاه را دشنام دادن گرفت و بد گفتن، که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید. وقت ضرورت چو نماند گریز دست بگیرد سر شمشیر تیز پادشاه پرسید چه می‌گوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند همی‌ گوید: وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ. پادشاه را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این پادشاه را دشنام داد و ناسزا گفت. پادشاه روی از این سخن در هم آورد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی. و خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز. 🏴 ، کانالی ویژه اخبار و تحلیل های خاص 🕌 http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93