قصه شب
آخرین آرزو (قسمت دهم )
فاصله آلمان و آمریکا بیش از تصور آنان بود و مدت بیشتری را نسبت به پرواز از ایران به کلن در هواپیما بودند. در هواپیما به غیر از آنان هیچ ایرانی و حتی هیچ کس از خاورمیانه نبود و اکثریت مسافران آلمانی یا آمریکایی بودند. مهدی کنار پنجره بود و به آسمان که گاهی آبی و گاهی ابری بود، خیره شده بود. نرگس هم که کنار مهدی نشسته بود به بیرون از هواپیما نگاه می کرد و سعی می کرد با پدر و با مهدی صحبت کند تا حوصله انها و نیز خودش سر نرود. ایرج کنار نرگس نشسته بود و بیشتر اوقات سرفه می کرد. کنار ایرج پیرزنی با موهای جوگندمی نشسته بود و مدام آن سه نفر را که از نظر ظاهری با بقیه مسافران کاملاً متفاوت بودند می پایید. حتی یک بار هم به ایرج جمله ای گفت اما ایرج که حالش کاملاً نامساعد بود اصلاً نفهمید او چه گفت و به چه زبانی هم گفت!
گرچه مهماندار برای هر سه نفرشان غذایی که شامل یک تکه گوشت سرخ شده، مقداری سیب زمینی سرخ شده و دو تکه لیمو بود، آورد اما آن سه نفر که ظاهرشان بسیار جلب توجه می کرد غذا را نخوردند و چند عدد سیبی که نرگس در کیف داشت، خوردند. هر سه نفر می دانستند که برای رعایت حدود شرعی درباره خوراکی ها در کشوری غیراسلامی بهترین راه روی آوردن به گیاه خواری و میوه خواری است.
وقتی هواپیما فرود آمد و مهماندار به زبان انگلیسی جملاتی را خطاب به مسافران می گفت، آن سه مسافر غریب نفس راحتی کشیدند و آماده ی خروج از هواپیما شدند. کمربندها را باز کردند و به پدر کمک کردند تا سه نفری از هواپیما خارج شوند. فرودگاه شلوغ بود و همین شلوغی و محیط کاملاً غریبه کافی بود که مسافرانی که هیچ گاه پا به سیاتل نگذاشته بودند را دچار حس وحشت و اضطراب و سردرگمی کند. مهدی با همان حس به نرگس گفت: به نظرت الان چکار کنیم؟ نرگس گفت: به نظرم بریم یه تلفن همگانی پیدا کنیم و به عمو تورج زنگ بزنیم.
- مگه از قبل بهش نگفتی ما داریم میام؟
- چرا گفتم. ولی ممکنه یادش رفته باشه.
- خب باشه بریم.
مهدی به زحمت و با انگلیسی ناقص و دست و پا شکسته از یکی از مسئولان فرودگاه جایگاه تلفن همگانی و سالن انتظار را پرسید. سپس وحشت زده به نرگس نگاه کرد و گفت: ولی ما که پولی نداریم برای تماس گرفتن؟! نرگس که تازه متوجه مشکل تازه شده بود نفس عمیقی کشید و گفت: پس بهتره بریم تو سالن انتظار وایسیم تا عمو تورج بیاد. من بهش گفتم داریم میام فقط خدا کنه یادش نرفته باشه!
ادامه دارد ...............
🔮 دعوتید به عقیق 👇
http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93