قصه شب
آخرین آرزو (قسمت سی ویکم)
هلن از ایرج و احوالاتش برای باربارا کنت گفت و اینکه عجیب ترین مریضی است که دیده است و با اینکه 60 درصد ریه اش بر اثر گازهای خردل و سارین دچار سوختگی شده و از کار افتاده اما همچنان زیبایی و گیرایی و جذابیت در صدایش موج می زند و با اینکه با صدای بسیار آرام کتابش را می خواند و جملات کتاب به زبان انگلیسی نیست، اما همه ی افرادی که او را دیده اند مشتاق هستند بدانند چه می خواند. آرامش خاصی دارد و با همه هم مهربان است و اصلاً به خاطر درد و بیماری اش سر و صدا راه نمی اندازد. و در آخر هم اضافه کرد که به جرأت می تواند بگوید او عجیب ترین و جالب ترین خارجی است که در این بیمارستان بستری شده است. این سخنان باربارا را تحریک کرد که این مرد عجیب که هلن توصیفش می کند، ببیند.
باربارا دختری با موهای به رنگ بلوند طبیعی که روی شانه اش را کاملاً می پوشاند و چشمان آبی آسمانی، که پوستی شفاف و شیشه ای داشت و لاغر اندام و قدش 175 بود. به خاطر زیبایی چهره و اندامش مدل مجله لباس شده بود و و یکی از معروف ترین و جذاب ترین مدل های بخش مد مجله واشینتگن پست به شمار می رفت. هلن او را می شناخت و از طرفداران پروپا قرص او محسوب می شد و اضافه بر اینکه سعی داشت فرم اندامش را به فرم اندام او درآورد، همیشه مجله هایی که عکس باربارا بر آن بود را هم خریداری می کرد. اما زیبایی اندام باربارا تنها ویژگی ذاتی او نبود بلکه این زیبایی بدان جهت بود که او بالرین (نوعی رقص فرانسوی) حرفه ای بود و شهرت و محبوبیتش علاوه بر مدل بودن حاصل این امر هم بود.
هلن پس از تعریف هایی که از ایرج کرد و سخنانی که به مایکل گفت: از اتاق بیرون رفت. آرتور از باربارا پرسید پرستار چی می گفت؟ باربارا گفت: درباره بیمار اتاق کناری صحبت می کرد ظاهراً آدم عجیبیه خیلی دلم می خواد ببینمش. احساس می کنم پرستار درباره او با اغراق صحبت می کنه البته ممکنه اغراق هم نکرده باشه.
- من میرم وسایلو بزارم داخل ماشین باید زود برگردم دفتر روزنامه و گزارشو تنظیم کنم تو هم بعد از تمام شدن کارت زود بیا.
- باشه. تو برو منتظر من نباش ممکنه کارم طول بکشه. کارم تمام شد خودم میام.
آرتور وسایلش را جمع کرد و از بیمارستان بیرون رفت و باربارا هم به سمت اتاق کناری رفت که خودش آن مرد را از نزدیک ببیند.
ادامه دارد .......
🔮 دعوتید به عقیق 👇
http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93