گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد ، تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد ، تا او را نجات دهد و در مقابل، گرگ مزدی به لک لک بدهد... لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد ، و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد ؛ گرگ به او گفت:" همین که سرت را سالم از دهانم ، بیرون آوردی باید خدا رو شکر کنی...!" حکایت خیلی از آدمهایی اطراف ماست... @zarrhbin🕊