بسم الله الرحمن الرحیم در چند کیلومتری میدان توت .... نام: قمر شهرت: شاکر سن: حدود 80 سال در چند کیلومتری میدان توت، دهی وجود دارد معروف به «پَتکِستان». دهی با دو سکنه ثابت و ده ها سکنه دوتابعیتی.! قمر خانم؛ سالیان سال است که در آنجا زندگی می کند؛ در اتاقی ساده و با صفا. چین و چرک صورتش با هر کسی حرف ها می زند؛ حرف هایی از جنس سختی کشیدن و سختی کشیدن و سختی کشیدن. در میان صحبت هایش که پر بود از تجربیات مفید، چند جمله برایم تکان دهنده بود که گفتم شاید پیوست آنها با معضلات کنونی، برای شما هم جالب باشد. در ادامه به چند محور از این پیوست ها اشاره خواهد شد: اقتصادی؛ در قدیم که بحثی از تورم و دلار و گرانی نبوده و به زعم برخی، مدینه فاضله بوده است، نه تنها قمر خانم بلکه اکثر قریب به اتفاق مردم برای خوردن نان، اولاً مجبور بوده اند خود تهیه کنند؛ از گندمش تا پختنش!! دوماً زمان زیادی طول می کشیده تا نان آماده شود! سوماً توان مالی خیلی ها اجازه نمی داد نان گندم تهیه کنند!! شاید بخش هایی از قسمت های پایانی سریال «کلاه پهلوی» گویای این مطلب باشد. در قدیم که کسی نمی دانست آنتالیا کجاست! کسی نمی دانست رشد نرخ تورم یعنی چه! رشد نرخ بیکاری چییست! آدامس بایودنت، پوشاک مای بی بی، پاستیل، پفک نمکی، پیتزای پپرونی و .... چیست! قمر خانم با سختی ها و مشکلات دست و پنجه نرم می کرد تا به امروز که به خاطر تحمل آنهمه سختی، از خوردن خیلی چیزها محروم بماند. فرهنگی؛ در قدیم که هنر ادیسون، هنوز فراگیر نشده بود! شب ها برای رسیدگی به امور بچه های کودکش، بایستی در تاریکی، کارهایش را انجام می داد، آنهم دست تنها! آری! همان کارهایی که امروزه زیر نور چراغ انجام می شود، آنهم نه تنهایی، بلکه مادر و خواهر و شوهر را هم اسیر می کنند تا بچه با تشریفات خاص خودش به خواب تشریف ببرد! البته هنوز هم این دهستان، از درک این هنر محروم مانده است. در قدیم نه پارکی بود، نه سینمایی، نه تئاتری، نه کنسرتی که اینهمه روی آن بحث کنیم؛ باشد یا نباشد، فقط و فقط تولید ملی بود! کالا، کالای ایرانی، همه چیز محصول زحمات خودمان. شب ها به قدری خسته بودیم که نه هوس سینما رفتن به سرمان می زد! نه رستوران رفتن! نه کنسرت رفتن! نه .... خدماتی؛ در قدیم که هنوز به ازای هر 679 نفر، یک پزشک وجود نداشت! قمر خانم، مرگ خیلی از بچه ها را دیده بود، خیلی حرف در این خاطرات خوابیده است! در زمانی که به خاطر کوتاهی یک دکتر در مرگ بچه ای، او را بیچاره می کنند، بازخوانی این خاطرات زجر آور است! نه ماه، تحمل حمل و از دست دادنش در آستانه تولد یا در چند ماهگی!! نوشتنش آسان است اما فهمش بسیار بسیار سخت!!! می گفت؛ تا دیروز نبود اما می توانستیم بخوریم، امروز هست اما نمی توانیم. انسان هایی که این جمله را می گویند، بیشتر می فهمند این انقلاب چه تأثیری داشته است! چه امکاناتی را برای مردم به ارمغان آورده است، مردمی که از منظر شاه، به اندازه گوسفند هم نمی فهمیدند!! در پایان برای این شیرزن، آرزوی سلامتی می کنم و امیدوارم در پناه قرآن و اهل بیت (ع) موفق و پیروز باشد. ✍جواد حاجی اکبری تابستان 97 @zarrhbin