به نام خدای برگ و باران من و مدادم!! چند شب پیش، سالگرد رحلت آیت الله خاتمی (ره) در مسجد کوشکنو برگزار شد. از قضا در این جلسه، مدادم را هم با خودم برده بودم. مداد بنده چشمان تیزی دارد و خیلی مواظب دور و برش هست. وسط مجلس داد زد که ای شیخ، مرا بالا بگیر! می خواهم مردم را ببینم!! با احتیاط او را بالا گرفتم!! پائین که آمد، گفت؛ آن جوهر اخلاص من را بده! گفتم؛ یا حضرت عباس! چه می خواهی بنویسی؟ گفت؛ نترس. گفتم؛ به جان خودت می ترسم، این جا اگر دست از پا خطا کنی مهره سوخته می شوی، بیا و بگذر. گفت؛ نترس شیخ! کاغذ را بیاور. وقتی روی کاغذ گذاشتمش، سر از پا نمی شناخت. گرچه می دانم ناراحت می شود اما صحبت هایش را سانسور می کنم و می فرستم. یا ستار العیوب خدا رحمت کند آیت الله خاتمی را، آن مرد زنده دل و بیدار را. بعد از چندین و چند سال، هنوز بوی ایشان در محافل به مشام می رسد. افراد زیادی در سالگرد ایشان بودند. برخی از برای نام آمده بودند، برخی از برای نان و برخی از برای هر دو! برخی از برای گریه فراق آمده بودند و برخی از برای درد هجران! برخی از برای تجدید خاطرات و برخی برای ایجاد خاطره! برخی آمده بودند تا بعداً کسی نگوید؛ چرا نیامدی؟!! برخی از برای گرفتن عکس یادگاری و برخی برای مشهور شدن! برخی از برای از دست ندادن مقام و برخی از برای نورچشمی شدن! برخی آمده بودند ببینند چه کسانی می آیند! برخی هم نیامدند تا برخی را نبینند!! این تجزیه ساده را هر کسی با کمی دقت و مقایسه مجالس ترحیم با همدیگر، می تواند به دست آورد. خلاصه، نکته جالب مجلس آنجا بود که محفل خاتمیِ زنده یاد، مجمع سلایق مختلف بود، مجمع افکار مختلف، مجمع سَرهای مختلف!! همین هم سری هاست که حلّال مشکلات است. برخی تا حرف از هم سری می شود پای مبنا را وسط می کشند که آقا مبناها فرق می کند!!! آخر مگر می شود؟ اگر قرآن و سنت مبناست پس اختلاف چرا؟!! بله ... (سانسور شد). باشد که، اخلاص، سنگ نشان شود و هر کسی با اندیشه و تفکر، بار منزل خویش به دوش کشد. هر که بارش بیش، بارشش بیشتر!! هر که با وقارتر باشد، باران بذل و رحمتش هم نمایان تر می باشد. یاد و نام و بارش های خاتمی بزرگ و بزگوار، گرامی و روحش غریق رحمت ایزد منان. ✍جواد حاجی اکبری پائیز 97 @zarrhbin