خلاصه پس از بیست دقیقه بازدید به سمت بازار رفتیم بازاری با دست فروش و مغازه مرا به یاد بازارهای نزدیک به حرم در مشهد می انداخت بازار بزرگی بود هرچه رفتیم به انتهای ان نرسیدیم و با تایم محدودی که داشتیم باید زود به هتل باز میگشتیم نزدیک پارکی متوقف شدیم و در ان پارک شام را خوردیم جمعی از دانش اموزان از وضعیت ناراضی بودند اما برای من راضی کننده بود مگر چه می شود یکبارهم با دست غذا خورد یکبار در پارک یا .... همین کم بودن هاست که گاهی زندگی را خوش رنگ و بو تر میکند هر طوری بود و به زحمت اقا سید قاشق و چنگال پیدا شد و ماکارانی صرف شد ان شب انقدر خسته بودم که یادم نمی آید چند دقیقه یا شایدم ثانیه گذشت تا به خواب بروم ~~ صبح شده و ما با صدای خانم اقایی برای صبحانه حاضر می شویم این اولین صبحانه خوری ما در هتل ورزش است پله ها را یکی به یکی با دقت طی میکنم تا به رستوران هتل وارد شدم در نگاه اول اقای انارکی به چشمم میخورد از ته دلم خوشحالم که زحمت هایش نتیجه داده و از چهره اش معلوم است همه چیز مطلوب و باب میلش است و دیگر لازم نیست حرص بخورد صبحانه را نان و پنیر با شربت میخورم که در ان گرمای جگر سوز و در کنار هم صحبتی رفیقانم بسیار چسبید شاید هم چسبید چون ان را پس از نه ماه مسافرت نرفتن خورده بودم نمیدانم به هر حال انقدر چسبید که هنوز جای چسبش در معده ام مانده است به اتاق می روم و لباس هایم را انتخاب میکنم مقصد گردش امروز غار علی‌صدر است غاری با قدمت چندین میلیون سال قندیل های غار ؛ پله های غار و .. را در ذهنم تصور میکنم به غار می رسیم در ورودی غار جلیقه نجات هایمان را میپوشیم که خدایی ناکرده غرق نشویم یکی به یکی پله ها را پایین می روم و به دیواره و سقف غار نگاه می کنم در جای جای غار نشانه هایی است از بزرگی و عظمت خداوندگار قندیل های غار نشان دهنده سن غار بود سوار قایق شدیم ابی سرد و گوارا به یاد ایه ی وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ می افتم به راستی که زندگی و بود و نبودمان به همین اب بند است صدای راهنمای قایق مرا به خورد می اورد قندیلی شبیه کبوتر؛شیردو‌سر و .... پس از گذشت حدود دو ساعت از غار خارج شدیم افتاب هوا را داغ کرده بود تا خودنمایی کند به سمت پارک برای صرف ناهار رفتیم و بعد از ناهار برای استراحت به سمت هتل اینجا ارامگاه بابا طاهراست به او میگویند عریان؛چرا عریان است خدا داند بنای ارامگاه او در زمان پهلوی دوم ساخته شده بود و دیواره های ان با شعر هایی از خودش تزیین شده بود که ان ها ۲۴ عدد بودند برایم جالب و شگفت انگیز بود که باباطاهر نیز در میدان به خاک سپرده شده بود به سمت شهربازی می رویم امشب شب اخر است دانش اموزان تمام انرژی خود را در بدن جمع کرده تا ان را تخلیه کنند و‌ گویا موفق هم شدند زیرا وقتی از شهر بازی برای صرف همبر به پارک میرفتیم نای راه رفتن نداشتند بماند به یادگار سفر همدان ممنون از مربیانی که خاطره ساز این سفر شدند(خانم اقایی_اقای انارکی_خانم کردی_اقای شاکر) و مدیری که جایش همیشه در قلب و یادش با ماست(سرکار خانم مصطفوی) ۱۷/۱۸/۱۹/۲۰ تیر ماه ۱۴۰۲ اردوی همدان_دبیرستان دخترانه امام حسن مجتبی @zarrhbin🕊