🍃🍂🍃🍂 برشی از کتاب بوی دمی گوجه بتول خانم تا جلوی در می رسید. در را که باز کرد، فهمید مهمان دارند. همکلاسی فیروزه آمده بود با هم درس بخوانند. خواست از جلوی در برگردد که بتول خانم صدایش کرد. این جور وقت ها که یکی از دوست های فیروزه می آمد، اصلا پایش را توی خانه نمی گذاشت. بتول خانم بشقاب دمی گوجه را داد دستش. با زبان مادری گفت دایی یوسف آمده. قرار بود سجاد از دایی یوسف کار یاد بگیرد. یک روز رفت کمک دایی. بعد آمد با آب و تاب برای مجتبی تعریف کرد -می خواستن دیوار رو خراب کنن اونم دیوار گِلی. دیدم با پُتک و چکش می خوان بیارنش پایین، نمی شه. منم شیلنگ آب رو باز کردم گذاشتم وسط دیوار. یهو دیوار اومد پایین. دایی یوسف حسابی عصبانی شده بود. اومد گفت چه خبره این همه آب ریختی رو دیوار. آب همه جا رو برداشته.... جات خالی بیل می زدم از کارگر افغانی هم بهتر. وایستاده بود نیگا می کرد منم پشت سرهم بیل می زدم می گفت من کارگر ایرانی ندیدم این جوری کار کنه.... https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc