▪️تکیه بر همین دیوار ✍️ فاطمه شهیدی ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد می‌آمد که بگوید «پدرت فدایت دخترم!». ▫️ایستاده بود پشت همین‌ در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر غروب می‌آمد بگوید «شادی دلم!»، «پاره تنم!» ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که می‌خواست برود سفر و آمده بود زیر گلوی او را ببوسد. ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که پی «کسای یمانی» می‌گشت تا در آن آرامش یابد. ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پسرش حسن(ع) باز کرده بود «جدّت زیر کساست، برو نزدیک». ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به حسین (ع) خسته از راه آمده، گفته بود «نور چشمم»، «میوه دلم»، «جد و برادرت زیر کسایند». ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی علی(ع) باز کرده بود. روی علی(ع) که بی‌تاب می‌گفت «بوی برادرم محمد(ص) می‌آید.» ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار، یعنی آیا در را روی جبرئیل، خودش باز کرده بود؟ ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند یادگاری را کف دست‌هایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه می‌کرد. ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه‌ای کشیده بود روی سرش چون حتی چادرش را بخشیده بود. ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را برای مردش باز کرده بود که با دست خالی از راه می‌رسید و نگفته بود که چند روز است غذایش را به بچه‌ها داده و خود نخورده است. ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به بلال که ساکت و محزون آن پشت ایستاده بود، گفت «دوباره اذان بگو، من دل‌تنگم». ▫️ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و گفته بود «نمی‌گذارم ببریدش». ▫️ایستاده بود درست پشت همین در تکیه داده بود درست بر همین دیوار که... 📗 از کتاب خدا خانه دارد 🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃 🆔:@zeinabyavaran313