کامران،پسر فرنگ رفته و تحصیل کرده ای که تمام دخترهای روستا آرزوش رو داشتن قسمت من شد.
اونشب یادمه خود کامران پای سفره عقد نبود،نه اینکه نباشه اون تو لندن ما و عاقد پای سفره عقد تصویری و زنده خطبه عقدمون خونده شد.تمام روستا میگفتن دختر مَشت حسین خوشبخت شد و چند ماه دیگه عروسی میگرن میرن لندن تا اینکه چند روز به عروسی پدر کامران اومد بابام رو صدا زد و آروم در گوشش یه حرفایی زد پدرم برگشت با تعجب به من نگاه کرد و گفت...😱🙈👇🔥
https://eitaa.com/joinchat/3434545184Cd37640be33سرگذشت منه بیچاره رو بخون😔👆❤️🔥