😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 387 🔸 مردی به مرد دانایی مراجعه کرد و گفت: 🔸 ای مرد دانا میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. 🔹 مرد دانا گفت: توان تحمل آن را نداری. 🔸 اما مرد اصرار کرد. 🔹 مرد دانا پرسید، کدام زبان؟ 🔸 جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. 🔹 مرد دانا در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت 🔸 روزی دید دو گربه با هم سخن می گفتند. 🔹 یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی می میرم. 🔸 دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را می خوریم. 🔸 مرد شنید و گفت: به نمی گذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت 🔹 گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. 🔹 صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟ گفت: نه! صاحبش آن را فروخت. 🔸 اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن می خوریم. 🔹 مرد شنید و به شدت برآشفت و نزد پیامبر رفت و گفت : گربه ها می گویند امروز خواهم مرد! 🔸 خواهش می کنم کاری بکن! 🔹 مرد دانا پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی . 🔸 سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! . 🔹 خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. 🔸 او بلا را از ما دور می کند، و ما با نادانی خود آن را باز پس می خوانیم !! .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی