😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 409 🍡 داستان سعید و پروفایل 🍡 💠 قسمت اول من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل 💔 امام زمانم و به درد آوردم و هیچ خیری برای خانواده ام نداشتم همش با رفقای ناباب و اینترنت و.. شب تا صبح بیدار می موندم و صبح تا بعدازظهر می خوابیدم زمانی که فضای مجازی و شبکه های اجتماعی اومدن منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بی نصیب نموندم اگر قرار باشه فردای قیامت موبایلم📱بر اعمالم شهادت بده حتی جهنمم راهم نمیدن . یه روز تو یکی از گروه های چت یه آقایی پست های مذهبی میفرستاد مطالبش خیلی برام جالب بودن رفتم توی پی ویش و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم عکس شهیدی دیده که غرق در خون ، بدون دست و پا با سری خورده شده از ترکش افتاده بر خاکهای داغ و سوزان کنار اون شهید عکس دوتا بچه بود که حدس زدم بچه های خودشن زیر اون عکس یه جمله ای نوشته شده بود میروم تا حیا و غیرتِ جوان ما نرود ناخودآگاه اشکم سرازیر شد تنم لرزید ، دلم شکست باورم نمیشه دارم گریه میکنم گریه ، اونم من اونم کسی که غرق در گناه و شهواته منه بی حیا و بی غیرت ، منه چشم چرون هوس باز... از اون به بعد از اینترنت و فضای مجازی و گناه و رفقای نا باب و فیلم و عکسای زشت شدیداً متنفر شدم ... تا مدتها دلم به هیچ کاری نمی رفت حتی موبایلم رو دست نمی گرفتم یه روز با شنیدن صدای اذان آرامش عجیبی ، پیدا کردم تصمیم گرفتم برای اولین بار برم مسجد اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکه های اجتماعی از امام جماعت خواستم کمکم کنه ایشان هم مثل یه پدر مهربون همه چی به من یاد داد نماز خوندن ، قرآن ، احکام زندگی امامان اخلاق و... به حساب خودش کتاب می خرید و به من هدیه می داد منو در فعالیت های بسیج و مراسمات شرکت می داد توی محله معروف شدم و احترام ویژه ای کسب کردم توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای خادمی معرفی شدم نزدیکای اربعین امام حسین یکی از خادمین که پیر بود به من گفت : دلم میخواد برم کربلا ولی نمی تونم میشه شما به نیابت از من بری ؟ پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم منم زبونم قفل شده بود . آخه من و کربلا ؟ زیارت امام حسین ؟ اشکم سرازیر شد قبول کردم و باحال عجیبی رفتم... 💚ص1