🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 39
#هادی_دلها
وارد خونه شدم
-سلام
مامان :سلام دخترم
عطیه مامان چی شده ؟
-هیچی
مامان سید شب میاد اینجا
من برم تو اتاقم
در اتاق بستم چادر مانتوم درآوردم جانمازم پهن کردم چادرنمازم سر کردم
دو رکعت نماز خوندم بعد نشستم اشکام همینطوری میمود یا سیدالشهدا خودت آروم کن
داشتم همینطوری حرف میزدم که در زدن
اشکام پاک کردم گفتم بفرمایید،
فکر میکردم مامانه ولی با تعجب دیدم سیده از سر جانماز پاشدم دستم ب سمتش
-خوش اومدی عزیزم
سید:گریه کردی خانم گل؟
-😔😔😔بیا بشین عزیزم
سید دستم گرفت تو دستش گفت :چی شده
-هیچی سراین سفر اربعین ناراحتم
سید: اتفاقا منم اومدم دراین مورد باهت حرف بزنم
-خب بفرمایید بنده در خدمتم
سید:عطیه جانم 😔میشه رضایت بدی منم برم ؟
-من فدای جدت بشم برو عزیزم
ب چشم بهم زدنی همه راهی کربلا شدن
حتی مامان بابای من و زینب
قرار شد منم برم خونه زینب اینا
امروز صبح همه باهم راهی مرز ایران ،عراق شدن
زینب درحالیکه پیتزا ب دست وارد اتاق میشد و گفت
عطیه فردا امتحان شیمی داریم
استراحت کنیم بعد درس بخونیم بعد بریم کهف تا ساعت ۱۱برگردیم
موافقی ؟
-بلی
داشتیم درس میخوندیم ک عطیه گفت :وااااااای مخم دیگه نمیکشه بریم ؟
زینب: بله
اینجا کهف الشهدا منبع آرامش و رفع دلتنگی
گویا اینجا فاصله ای بین زمین آسمان نیست
من آرومتر بودم ولی های های گریه های زینب بالا گرفت
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰
#کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏