📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت32 اجازه بدین ... شروع کرد به گشتن توی سیستم اطلاعاتیشون ... -بله درسته
پناه خطیب .... طرفای ساعت شیش اینا تصادف کرده ... سرمو چرخوندم سمتشون ... -بله درسته همینجا بسترین ...شما چه نسبتی باهاشون دارین؟ -برادرشم ... نگام زیرو روش کرد ... کوتاه قد بود ... یکمم هیکلش پر بود چشم و ابروش تیره بودن .. . شباهتی بهش نداشت ... اصلا مگه این دختر برادریم داشت؟ گوشم و دادم بهشون -حالش چه جوریاس؟ این لحن لحن نگرانی یه برادر به خواهرش نبود بود؟... -طبقه سوم اتاق دویستـ... رفتم سمت پله ها ...یه حس عجیبی داشتم ... از آسانسور رفت بالا ....رسیدم به طبقه سوم ... قدمام آروم بود اونقدری که خودمم صداشونونمیشنیدم ... نگام از پشت بهش بود ...دست برد سمت کیفش ... انگار عجله داشت ... زیپ کولشو با ز کردو شروع کرد به زیرو رو کردنش ... قدمامو تند تر کردم ... وارد اتاق شدم سریع چرخید سمتم با دیدنم رنگش پرید ... یه تای ابرومو دادم بالا -شما؟ سعی کرد خودشو جمع و جور کنه طلبکار گفت -فک کنم من باید این سوال و بپرسم... تو اتاق خواهر من چیکار داری شما؟ تیری توی تاریکی پرتاپ کردم - ... من یه ا داداشم داشتم و خودم خبر نداشتم؟ ِ چشماشو ریز کرد انگار تازه داشت دوزاریش می افتاد چی گفتم ...تا به خودم بیام مهلت نداد بهم و صندلی کنار تخت و هل داد طرفم پرت شدم رو زمین.... کیف پناه. انداخت رو کولش و از اتاق دوید بیرون ...سریع بلند شدم و دنبالش دویدم وا- یستا .... هر دو از پله ها سرازیر شدیم پایین .... همینکه به طبقه دوم رسید سریع رو به پرستارایی که تو ایستگاه پرستاری بودن گفتم -زنگ بزنید حراست جلوشو بگیره ... -چه خبره آغا چی شـ... داد زدم -زنگ بزن ... مهلت ندادم و باز دنبالش دویدم ... با همه سرعتش دویده بود تا رسیدم به محوطه چشمم به درخروجی بیمارستان افتاد که سوار یه موتورسیکلت در رفت و نگهبان نتونست بگیرتش .... به نفس نفس افتاده بودم دستامو گذاشتم رو زانوهامو خم شدم ....چندتا از پرستارا از بیمارستان اومدن بیرون و دوتا نگهبان اومدن سمت ما خانومیکه انگار سر پرستار بود اومد نزدیکم ... -چه خبره آقا چی شده؟چرا بیمارستان و بهم ریختین؟ نگام هنوز به مسیر رفتنش خشک بود صاف ایستادم و نفس عمیقی کشیدم ... عصبی نگاش کردم و یه قدم بهش نزدیک شدم قدش خیلی کوتاهتر از من بود -ببین خانوم محترم بهتره جای اینکه صداتو برا من بالا ببری به پرسنلت یاد بدی هر کس و ناکسی و بی اینکه بدونن کیه و چه صنمی با مریضا داره نفرستن تو اتاقش ...کیف یکی از مریضا رو زد رنگش پرید -ممکن نیست حتی سوء تفاهمی شده الکی شلوغش نکنید ببینم ... پوزخندی زدم و از کنارش رد شدم -سوء تفاهمم شده باشه ریستون رفعش میکنه ... وارد بیمارستان شدم رفت سمت اطلاعات همه هاج و واج داشت نگام میکردن -کجا باید شکایت کنم ؟ پرستاره گیج گفت -بـ..بله؟ با کف دستم کوبیدم رو میزشون -میگم کجا میتونم شکایت کنم ؟نامفهومه؟! همون سر پرستاره اومد نزدیک آقا مراعات کن اینجا بیمارستانه تشریف بیارید من خودم راهنماییتون میکنم ... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿