📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت86 آقای مهندس چی... تا اومد نزدیک دستمو بردم تو و یقشو کشیدم ... -مرتیکه
امیر ارسلان نگام به سامانی بود که دوروز بود انگار کلا از این رو به اون روشده بود ... داشت باورم میشد که داره از ناپدید شدن پناه عذاب میکشه هنوزم حفظ ظاهر میکرد و خودشو محکم نشون میداد ولی از ته ریشی که حالا کمی بلند تر شده بودولباسایی که دوروزه تمام تو تنش بود معلوم بود همون سامان قبلی نیست با صدای فرزام نگامو ازش گرفتم ... -مطمئنا کار پایداره .... منتها مشکل اینجاست نمیدونیم کجا بردتش ... سامان با صدایی که رگه های خشم توش بود گفت -پس میخواید چیکار کنید ... الان دوروزه اون کفتاره پیر گرفتتش ... اون به پناه رحم نمی کنه ... فرزام نگاه خونسردی حوالش کرد -نه اون بلایی سرش نمیاره چون دنباله مدارکه و مدارک دست ماست ... منتها علت این د ست دست کردنشون برای اینکه نمیان پی مدارک برام عجیبه ... -فرزام هیچ نشونی یعنی نتونستی پیدا کنید؟ نفسشو با صدا داد بیرون -داری میبینی که ... تنها نشونمون همون کیف خونی که افتاده بود تو راهروی خونش... خون روشو دادیم آزمایش ماله خود پناهه سامان بلند شدو نگاه مام همزمان بهش خیره شد سامان-من میرم ... خبری شد منو بیخبر نزارین .. فرزام-توام همینطور از در زد بیرون ... تا بسته شدن در خیره نگاش کر دم ... -گفتی دوست پسرش بود؟ سرمو چرخوندم سمت فرزامی که این سوال و ازم کرد .... -آره... لباش یه وری شد -حس میکنم یکم بیشتر از یه دوست پسر عادی داره حرص و جوش میخوره... جوابی ندادم ... سامان غیر قابل پیش بینی بود ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی