#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت90
پناه
دهنمو عین ماهی عیدی که روی زمین افتاده و داره جون میده واسه یه قطره آب بازو
بسته میکردم ... دستمو دراز کردم تا به لیوان آبی برسونم که یه متری ازم فاصله داشت ..
..
سینه خیز خودمو جلو میکشیدم ولی انگار دست و پام جون نداشت با چونه خوردم زمین ....صدای آهی که از گلوم دادم بیرون سینه و گلومو باهم سوزوندو سرم تیر کشید ....
هر لحظه عزرائیلو نزدیکتر از قبل به خودم میدیدم با خونریزی که سرم کرده بودو سرما
یی که خوردم داشتم هلاک میشدم .... نمیدونستم چی بهم تزریق کردن ولی دست و پام اونقدری شل بود که نفس کشیدن برام
سخت ترین کار عالم شده بود ... دستگیره در چرخیدو در روی پاشنه چرخیدو باز شد ...
انقدر ضعیف بودم که درم برام قفل نمیکردن ... بوی اون عطر تندو تیزش که همیشه حا لمو بهم میزد هر لحظه بهم نزدیک تر میشد ...
-اوه اوه .... وسط زمین چیکار میکنی کوچولو ...
نگام به لیوان آبی بود که روی میز بود ... چرخ زد وروزانو خم شدو نشست جلوم .... مصرانه نگام و دوخته بودم به لیوان و به چهرش که پشت اون ریشا پنهونش کرده بود نگا ه نمیکردم ....
با حس دستاش روی لبم با همه توان باقی مونده توی تنم خودمو عقب کشیدم ... با تمسخر نگام نکرد
-اوخ اوخ ...ببین چی شده لباش ... همش پوست پوست شده که دختر .....
مسیر نگاهش چرخید سمت لیوان آب
-آب میخوای آره؟
جوابی ندادم و دستشو دراز کرد سمت لیوان و برش داشت و گرفت جلوی صورتم به لبا م فشرد لیوان و
-بخور .... باز کن دهنتو ...
اونقدر هلاک بودم غرورمو گذاشتم کنار تا دهن باز کردم...یه آن کلی آب پاشید رو صور تم و دردی که توی چونم پیچید باعث شد یه آن چشمام سیاهی بره و یه فریاد از ته دل
بکشم ... لیوان و ول کرد رو زمین و آبش پاشید رو صورتم و خودشم برگشت و خورد به
چونم ...
افتادم رو زمین و قهقهش رفت رو هوا ....
بلند شد ... از بالا نگام میکرد و نفرتم از این مرد تو هر ثانیه به ثانیه زندگیم بیشتر میشد
...
با پاش لیوان و چرخوند ...
-میبینی پناه خانوم به کجا کشوندی خودتو ... تو اگه یه جو عقل داشتی میشستی خانومیتو میکردی نه اینکه واسه من گربه برقصونی و دم تکون بدی ... هنوز خیلی بچه تر از ا ونی که با حاج آقا پایدار در بی افتی بچه .... کله گنده تر از توهاشم من پوزشونو مالیدم
به خاک توکه چیزی نیستی جوجه ...
نگاهش به لیوانی بود که زیر پاهاش داشت قل میداد ...
-میدونی چیه دختر جون تو خیلی بد بختی ... تواوج بد بختیات بود که نجاتت دادم اون
مادر احمقت که تا بهش وعده یه صیغه دادم رو هوا زدو خودشو آواره کردو تو که ...
تنم لرزید مادرم .... یعنی اون مردی که ... نه این نبود من مطمئنم ...
پوزخندش غلیظ تر شد ....
-عوض اینکه مچکر من باشی که از اون گ*و*ه دونی بیرون کشیدمت و آدمت کردم و
سری تو سرا در آوردی انگشت عسلیمو گاز زدی و تف کردی بیرون؟...ها ؟...
صداشو بالاتر برد
-باتوام ....
درد تو سمت راست صورتم پیچیدو صدای دادم گوش خودمو کر کرد ... لیوان و با پاش
کوبید تو صورتم .... عین مار به خودم داشتم میپیچیدم ...انگار داشتن جون به سرم میکردن ... نه میمیردم نه زنده بودم .... دردش وحشتناک بود وحشتناک ...
یدفعه یقه پارمو گرفت و بالا کشید بی جونتر از اونی بودم که دست و پا بزنم و انگار فقط خودمو تکون الکی میدادم ...
توصورتم غرید ...
-من دم امثال تورو قیچی میکنم ... کاری میکنم بشی درس عبرت واسه اونایی که برای حاج آقا پایدار میخوان تله بزارن ... کاری میکنم تا عمر داری ذره ذره نابود بشی وهرروز آرزوی مرگ کنی ...
صدام از ته یه چاه خیلی عمیق داشت در میومد انگار ...
-بکش ...راحتم کن ...
هلم داد رو تخت ...
-هه بکشم؟!... کاری میکنم به جایی برسی که خودت خودتو بکشی ... حیف یه زمونی
تنم به تنت خورده وگرنه من امثال تورو میدادم سگام بیفتن به جونشون ولی برای تو
یکم تدریجی و آسونتره ... ذره ذره ایدز و وارد تنت میکنم تا ذره ذره آب شی
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲
@Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲
@Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی