📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت93 سامان کلافه چنگ زدم تو موهام .... بیهوش بود هنوز ...از سرش عکس گرفته ب
از آزمایشگاه اومدم بیرون با قدمایی که تلو تلو میخورددستمو گرفتم به دیوار .... جوابی که به آخرین امیدامم دهن کجی میکرد ...ایدز اخر زندگی نبود... یه قدم مونده به آخر زندگی بود . لحظه هایی بود که از این به بعد باید ثانیه به ثانیشو میشمردم تا شاید زودتر وقت مرد نم بشه و تمومش کنم ... عرق سردی که از تیره کمرم سر خوردو رفت پایین پاهامو بیشتر لرزوند و وادارم کرد زانو بزنم کنار پیاده رویی که آدما هر کدوم با یه دغدغه و مشکلی از کنارم رد میشدن .... کلمه ایدز بد جوری تو سرم صدا میداد ... گاهی ما آدما فک میکنیم ... مریضی ... درد ... غصه ... همه چی ماله همسایس .. شاید گاه گداری توی سرم فکر میکردم که سرطانی چیزی بگیرم ولی ایدز ... حتی سرمم بالا نبردم وقتی اولین قطره بارون افتاد روی صورتم .... حتی سرمم بالا نبردم تا لمس کنم وجود خدایی که میگه همین نزدیکیاست و انقدر از من دوره ... دیروز صبح بی اینکه بیدارش کنم بی اینکه بیشتر از این درگیر زندگی داغونم بکنمش از بیمارستان زدم بیرون .... زدم بیرون و کنارش گذاشتم از زندگیم ... یعنی خودم کنار کشیدم از زندگیم .... نگاهی به درو ورم کردم و روی کیوسک تلفن همگانی نگامو قفل کردم ... خودمو از زمین کندم و رسوندم به تلفن و شمارشو گرفتم ... دستام لرزید و پشت بندش چونم لرزید ... من دختر قوی بودم ... آره من قوی بودم ولی نه تا زمانی که مقوله ای به نام ایدز تو زندگیم وارد نشده بود ... من دیگه هیچوقت پناه سابق نمیشدم ... هیچوقت ... صدای تو گوشم پیچید -الو نفس عمیقی کشیدم وصدامو صاف کردم الو دلناز ... -سلام ... کجایی پس دختر .... سامان زنگ زده بود ... گفت از بیمارستان زدی بیرون دیدم بهش نگفتی منم نگفتم ... کجایی الان ؟ -تو ... تو کجایی ؟ -من دارم میرم سایت ... -میای دنبالم ... -په نه په ... کدوم گوری هستی ؟ -زنگ بزن به ارسلان و بگو یکم دیر میری بیا دنبالم ... آدرس و دادم و تلفن و قطع کردم .... نباید میذاشتم بفهمه ... نباید میذاشتم بفهمن ... درسته تنهایی سالها بود که بهترین رفیق من شده بود ولی اون موقع خودم بودم و خودم ... نه خودم و یه مریضی که میدونستم حتی اسمشم یعنی ته خط .... باید میرفتم ...باید خودمو جمع و جور میکردم و میرفتم ... نمیخوام حتی اگه قرار بر رفتنه با خاطره بد برم ... طرد شده برم ... تو تنهایی برم ... دلم خوشه اون بدرقه آخرمه که با دلخوشی برم ... بغضمو قورت دادم و چشمامو بستم ... به اندازه کافی وقت واسه گریه کردن تو خلوت خودمو داشتم .... نفهمیدم چقد ایستادم و چقد خیره شدم به رد پای آبرایی که واسه فرار از بارون قدم تند میکردن و واسه تاکسی هایی که صدای بوقاشون تو گوشم یه ملودی اعصاب خورد کن ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی