📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت112 برگه رو تحویل دادم و زودتر از همه اومدم بیرون ... نیم ساعت دیرتر رسیده
سامان نگام به موهای کوتاه شدم توی آینه افتاد ... وسط موهام قد یکی دو سانت بلند بودو اطرافشو بیشتر از چند میلیمتر نذاشته بودم بمو نه .... کتمو تنم کردم واز دستشویی اومدم بیرون .... چمدونمو همراه خودم کشیدم ... الاناس که پیداشون بشه .... نشستم روی صندلی سالن انتظار ... نمیخواستم به هیچ چی فک کنم ....به اتفاقات اخیر .... به زندگیم که داشت دستی دستی نابود میشد .... به حماقتم ... به خریتم .. . الان فقط میخواستم به این فک کنم که دارم میرم اونجا تا اول بشم ... تا خلاص بشم .... برلین برای من پله صعود بود ... ایستگاه آخر من اونجا بود ... اونجایی که آخرین دور مسابقات برگزار میشه و سرنوشت من و بقیه بسته به نتیجه اونجاست .... نگام به ساعت مچی تو دستم افتاد .... ساعت سه و چهل دیقه صبح بودو پروازمون ساعت پنج صبح بود ... نگام و به ورودی دوخته بودم ... حتی چشمام خسته شده بودن و سوزش عجیبی داشتن. .. چشمامو بستم و سرمو تکیه دادم به صندلیم .... چرت زدم .... خوابم میومد ای́وزا خسته تر از هروقت دیگه ای بودم ... نمیدونم چند دیقه گذشته بود سلام ... سریع چشمامو باز کردم و چرخیدم عقب ... ارسلان بود .... بلند شدم ... -سلام نگاهی به اطلاعات پرواز کرد ..... -دیر که نکردیم؟ با دیدن ساعت چهارو نیم سری براش تکون دادم ... اینبار نگام به پناه و میثمی افتاد که داشتن کنار هم میومدن .... نگام به رعوفی افتاد که جلوتر از اونا بود .... سریع نگامو ازشون گرفتم .... با دیدن پناه قلبم انگار مچاله شد .... نگاهش شد حس بدو ریخت تو جونم .... "مسافرین محترم پرواز ساعت پنج بامداداز مقصد تهران به کلن آلمان با پرواز ایرلاین .... به باجه شماره 13 مراجعه فرمایند " سلام و علیک سرسری کردم و به بهانه پرواز سریع راه افتادم سمت باجه .... اونقدر درگیر افکار درهمم بودم که نفهمیدم کی کارتم مهر خوردو کی نشستم روی صندلیم ... کتمو گذاشتم بالای سرمو نشستم .... کمربندمو بستم که صدای مهماندار که به سرعت داشت ورور میکرد تو سرم پیچید ... "مدت زمان تقریبی پرواز 9ساعت و ده دقیقه و مسیر پروازی آن از فرودگاه فرانکفورد المان ,فرودگاه مونیخ آلمان و فرودگاه کلن آلمان خوا...." -به کجا رسوندی ... تکلیف چیه ؟ نگام به ارسلانی افتاد که روی صندلی کنارم جا گیر شده بود ... شونه ای بالا انداختم ... -چی چی شد ؟! -همین دختره نورا ... تو که میگفتی بچس و توهمیه و از این حرفا چی شد از تخت خوا بش سر در آوردی .... دستام مشت شد ... -بایدراجب روابطم با بقیه برات توضیح بدم ؟! پوزخندی بهم زد -نه ولی خوشحال میشدم اگه میتونستم کمکت کنم ... سرمو چرخوندم سمت پنجره -من نیازی به کمک ندارم ... حرص و عصبانیت و میشد از تک به تک کلمه هاش فهمید -به یه چک چی نیازی داری ؟ بازومو گرفت و چرخوندم سمت خودش -بد بخت میفهمی چه گندی زدی به زندگیت .... میدونم دادگاه براتون حکم ازدواج اجبا ری بریده ... نگیریش تجاوز محسوب میشه ... خونسرد نگاش کردم .... -عروسیم دعوتت میکنم ... حس میکردم از چشماش داره آتیش میزنه بیرون ... دستمو تند از دستش بیرون کشیدم باز صورتمو برگردوندم .... نمیتونستم توضح بدم حقیقتی رو که خودمم هنوز از واقعی بودنش مطمئن نبودم ... نمخواستم کسی و درگیر این ماجراها کنم .... سرمو تکیه دادم به صندلی و تصمیم گرفتم تمام این نه ساعت و ده دیقه رو بخوابم تا مجبور نشم سنگینی نگاه ارسلان و بقیه رو تحمل کنم .... بعد از دوروز اقامت تو کلن و تحویل پروژه ها و گرفتن کارت معرفی قرار بود بریم برلی ن برای مسابقه ... چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت