#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت164
در هر صورت متاسفم ..
نگاش کردم ... دیگه نیازی به این پر ونده ها نداشتم که دست بردم و پرونده خودمو برداشتم و بلند شدم ...
-ببخشید من بی اطلاع بودم ...متاسفم بدون اجازه اومدم ...
سری تکون دادو لبخندی بهم زد
-خواهش میکنم نزنین این حرف و ....الان .. الان میخواید تشریف ببرید ؟
نگاهش کردم و سری به نشونه تائید تکون دادم ... مرد فوق العاده جذابی به نظر میرس
ید ...
تا الان به نظرم تنها کسی که از لحاظ قیافه میشد صفت جذاب و بهش داد فقط سامان
بود ولی این مرد یه چیز دیگه بود ... جذابیتش خاص بود ...
-بله...
نگاهی به پرونده های روی میز کرد ..
-راستشو بخواین من مونده بودم با پرونده این مریضا چیکار کنم ... اگه مایل باشید یکی
دو روز اینجا بمونید و زنگ بزنید تا بیان و پرونده هاشونو ببرن و در آخر ما باهم تصفیه کنیم ... هوم ؟ نظرتو ن چیه ؟
نگاهی به انبوه پرونده ها کردم ...
فکر خوبی بود ... یعنی بهترین فکر ممکنه بود چون اگه پر ونده ها گم میشدن نمیشد
کمکی به هیچ کدوم از مریضا کرد ..
-مشکلی نیست .. خیلیم خوشحال میشم ...
لبخندی باز از نوع همون لبخندای دوستانه که یه جوری بی غرضی توش دیده میشد به
روم زد .... دستشو دراز کرد سمتم ...
ممنونم از همکاریتون ... ولی نگفتین افتخار آشنایی با کی و دارم ..
دستشو فشردم
-پناه ... پناه خطیب هستم ...
جفت ابروهاش بالا رفت
-پناه خطیب ؟... شما اهل فرانسه نیستید درسته ؟
سری تکون دادم
-بله من دانشجو هستم ...
-شما یه ایرانی هستین درست حدس میزنم ؟
جمله ای که فارسی ادا کرد اینبار باعث شد من جفت ابروهام بالا بره ...
-شمام ایرانی هستین ؟
-باید از فامیلیم میفهمیدی کم پیش میاد یه مرد فرانسوی فامیلیش آسایش باشه ...
خندیدم ..
-متاسفم انقد شوکه شدم حتی توجهی به بقیه جملتون نکردم ...
-عیبی نداره ... در هر صورت خیلی خوشحالم که با یه هموطن آشنا شدم ...
-من بیشتر
دستاشو از هم باز کردو نگاهی به گوش تا گوشه دفتر انداخت ...
-خب از کی شروع کنیم ؟
-اگه مشکلی نیست از همین امروز ... میخوام سریعتر تموم بشه ...
-حتما خیلیم خوب ... فقط امروز کار گرای من میان اینجا تا اینجارو با یه دفتر شیک چن
کنن ... مشکلی نداری ...
سری به نشانه نه تکون دادم و اون از میزم فاصله گرفت
-باشه ... پس شروع کنیم ..
پالتومو در آوردم و آویزونش کردم پشت صندلی ...
شروع کردم تک به تک تماس گرفتن بامریضا .. خیلیا جواب نمیدادن و این قابل پیش بینی
بود .. حالت شلوغی دفتر یکمی عصاب خورد کن بود .. اونجوری که بوش میومد انگار م
یخواست تا قبل از پایان تعطیلات تمومش کنه...
آدم خیلی محترمی بود ... حتی با کارگرا هم رفتار محترمانه وسنجیده ای داشت ... یه جوری بود که ناخداگاه مجبورت میکرد بهش احترام بزاری...
تا نزدیکای هفت شب یه ریز کار کردیم وبیشتر پرونده هارو تحویل دادیم و بعضیاشون
موندن ..
پاشدمو پالتومو تنم کردم ... حسابی خسته شده بودم ...
-دارین تشریف میبرین ...
چرخیدم سمتشو لبخندی به روش زدم
-بله با اجازتون ...
شالگردن ... بنفشی که هیچ سنخیتی با تیپش نداشت و انداخت گردنش ...
-اجازه بدین من میرسونمتون .. خسته شدین ...
-نه ممنون نیازی نیسـ..
اجازه نداد بیشتر از این حرف بزنم و با دست اشاره به بیرون کرد
-بفرمایید لطفا ...
#تلاش_کن ،
#طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲
@Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲
@Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی