#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت186
خب آدمی ... انسانیت تو وجودتو نمیتونی منکر بشی ...
ولی هر چی بیشتر و بیشتر میگذره این ترسه بیشتر میشه ...
اونقدری که جایی واسه دلسوزی نمیذاره ...
-دری وری بهم نباف ...
لبخند تلخی به روش زدم ... حتی تلخ تر از بزاق دهنم ....
سابین - هی پناه یکم سعی کن توی زندگیت منطقی باشی ... چه با اون بیماری چه بی او ن بیماری هیچی قرار نیست بین ماها تغیر کنه ...
حرفی نزدم .... سبحان کلافه تو موهاش دست کشید
-میخوام اینو بفهمی که ما تنهات نمیذاریم ..
-تنهام نمیذارید ... هه ... واسه همین بعد بهوش اومدن تو بیمارستان یه لنگه پا کنارم وا
یستاده بودی و جم نمیخوردی لابد آره ؟
با حرص نگام کرد
-هی احمق کوچولو ... من رفته بودم تا از واریسون شکایت کنم
سوالی نگاش کرم تا خودش جواب بده ...
دستی به پشت گردنش کشید ...
-چند روز پیش که جلسه داشتیم بهم پیشنهادداد توی محموله هامون یه سری از جنسا شو جاسازی کنم ولی قبول نکردم و ظاهرا میخواست از سها برای رسیدن به هدفش استفاده کنه ...
با ترس گفتم
-شکایت کردی ... دیونه فک میکنی اون به این راحتی گیر می افته که..
شونه بالا انداخت و دستشو به نشونه سکوت گرفت جلو روم ....
-میدونم گیر نمی افتاد .. خود منم بگی نگی میترسیدم بخواد بلایی سرمون بیاره ولی انگا ر خدا حواسش بوده پلیس قبل خبر دادن من میفهمه و دستگیرش میکنه ....
دیگه راه فراری نداره ...
کمی خیالم راحت شد ... از بعد پایدار به این ور از در افتادن با کله گنده ها میترسم ...
دیگه یاد گرفتم سرم تو زندگی خودم باشه ...
سابین بلند شدو نگاه منم همراهش بالا اومد ...
-خب انگار وضعیتت رو به راه تر از اونیکه فک میکردم ... هیچ علائمی هم ازخودکشی
نداری ...پدرم امروز میاد .. من باید برم ...
خنده ای بی رمق به روش زدم
-به همشون سلام منو برسون ...
چشمکی زدو رفت سمت در ... قبل باز کردنش کامل چر خید سمت من ...
-هی پناه ...
منتظر نگاهش کردم ...
لبخندی گرم به روم زد
-همیشه همه چی اونجوری که ما فک میکنیم دوست داریم پیش نمیره ولی یادمه یبار
رز بهم گفت توی اسلام معجزه کم نبوده .... فراموش نکن توام خدایی داریی...
گفت و از در زد بیرون ...
گفت و رفت و نفهمید زدن این حرف خیلی سادس .. خیلی ...
با سیلی آروم ولی جدی که تو صورتم خورد با بهت نگاش کردم
-چرا میزنی ...
اخماش غلیط نر از همیشه بود ...
-لازم بود بزنم که یاد بگیری هیچوقت انگ نارفیقی و بی معرفتی و رو پیشونیه من نچسبونیه ...
با اخم گفتم
-سبحان
-هان ..
-خیلی بیشعوری ...
گوشم و کشید
-آیی ...
از میون دندونای کلید شدش گفت
-یاد بگیر با بزرگترت درست صحبت کنی کوچولو ...
با اخم نگاش کردم و ولم کرد
-چیه طلبکاری ؟!
-خیر ریس ... منتها نیست با نازو نوازش از خواب بیدارم کردین یکم بدنم کوفتس ... اگه
رحمتتونو کم کنید بزارید یه دوش بگیرم ممنون میشم ...
حس کردم رد کمرنگی از لبخند روی لباش نقش بست ... خم شدو تک کتشو از روی کانا په برداشت
#تلاش_کن ،
#طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲
@Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲
@Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی