🇮🇷
#پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :8⃣9⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
برای آزادی لحظهشماری میکردیم. ساعتها و روزها خیلی دیر میگذشت. سختتر از روزهایی که خبر از آزادی نبود. عراقیها برای آزادیمان امروز و فردا میکردند. روزانه حدود هزار اسیر از دو کشور آزادی میشدند. قبلازظهر، یکی از اسرای عراقی که گویا ده، دوازده روز قبل از ایران آزاد شده بود، آمده بود بیمارستان. به زبان فارسی مسلط بود. نامش امجد بود. از قیافهاش پیدا بود در ایران به او خوش گذشته است. کت و شلوار سرمهای رنگی که ایرانیها هنگام تبادل اسرا به او داده بودند، تنش بود. ایرانیها به اسرای عراقی کت و شلوار و پیراهنهای شیک داده بودند و عراقیها به ایرانیها لباسهای نظامی آستین کوتاه خاکی که در انبارهایشان خاک میخورد! گویا قبل از اسارت در این بیمارستان کار میکرده. آمده بود سری بزند به محل کار قبلیاش. وارد بیمارستان که شده بود، همکارانش به او گفته بودند: تعدادی از اسرای معلول ایرانی این جا هستند! سراغمان آمد. وقتی گفت ایران اسیر بودم، احساس کردم بوی ایران میدهد. امجد گفت: وقتی فهمیدم تعدادی اسیر ایرانی این جاست، گفتم بیام سری بهتون بزنم و از ایران براتون بگم. هر کس سؤالی از او میپرسید. همه تشنهی شنیدن اخبار ایران بودیم. در عملیات آزادسازی خرمشهر به اسارت نیروهای ایرانی در آمده بود. به امام و مقام معظم رهبری ابراز محبت میکرد. بچهها دوست داشتند او از ایران بیشتر صحبت کند. نام بیشتر مقامات ایرانی را بلد بود. به دور و برش نگاه کرد، عراقیها که نبودند، گفت: ما تو خرمشهر به شما ایرانیها خیلی ظلم کردیم. اسرای ما تو اردوگاه از جنایات جنگی عراق تو خرمشهر و هویزه و سوسنگرد حرفهای زیادی به خبرنگار شما گفتند. امجد گفت: البته من تو واحد بهداری کار میکردم. محاصره شدم و بعد اسیر شدم. خدایی تو جنایت عراقیها دست نداشتم. تو اردوگاه هم مصاحبه نکردم، اما دوستانم بدون این که بترسند همه چی رو گفتن. امجد گفت: چند روز پیش که آزاد شدیم، بعثیها کسانی را که مصاحبه کرده بودند لو دادند، اونایی که حرف زده بودند رو بردن استخبارات... چند روزی که قرنطینه بودیم، افسر بخش اطلاعات و امنیت تهدیدمان کرد فعلاً از آزاد شدن اونا به کسی چیزی نگید. پرسیدم: چه کارشون میکنند؟ کفت: خدا میدونه! بعد ادامه داد: افسر استخبارات گفت اگر خانوادههاشون پیشتون اومدند و سراغ این اسرار رو گرفتن، شما اظهار بی اطلاعی کنید! بعدها شنیدم صدام گفته من با اسرای عراقی که در ایران مصاحبه کردهاند و با آبروی عراق در برابر مجوسهای ایرانی بازی کردهاند، حسابها دارم! گفتم: از این که واقعیت رو به مصاحبهگر ایرانی گفته بودند، پشیمان نبودند؛ نگفتند ای کاش هیچی نمیگفتیم تا حالا میرفتیم خونهمون و گرفتار استخبارات نمیشدیم؟! مکثی کرد و آهی از ته دل کشید و گفت: این چند سالی که ایران بودیم، خیلی چیزها برامون روشن شد. اسیرهای ما پشیمون نبودند، ایران حقیقت رو گفتند، بعضی وقتها هم آدم رو برای گفتن حقیقت میکشند، زندان میکنند، کتک میزنند، تو عراق که این جوریه، این چیزا تو تاریخ عراق زیاده!
انگار که با یک اسیر ایرانی حرف میزدم. قسممان داد چند روزی که در عراق هستیم از آن چه برایمان گفته، مخصوصاً به پرسنل بیمارستان که بعضی از آنها همکارانش بودند، حرفی نزنیم. امجد ایرانیها را آدمهای با صداقت و راز نگهداری میدانست. به ما اعتماد کرده بود. امجد گفت: چون ایرانی هستید این حرفها را بهتون گفتم، اگه عراقی بودید، بهتون اعتماد نمیکردم! آن طور که میگفت گویا در قرنطینهی استخبارات دنبال اسرایی میگشتند که در سال ۱۳۶۲ در تظاهرات سراسری اسرای عراقی در خیابانهای تهران علیه صدام شعار داده بودند. عراقیها از روی فیلم تظاهرات آن روز عدهای از اسرای عراقی را شناسایی و به استخبارات بره بودند. امجد گفت: وارد عراق که شدیم، افسران عراقی گفتند: بعضی از شماها در ایران با آبروی عراق و رئیس القائد بازی کردید. بعثیها سراغ اسرای عراقی که آن سالها در نماز جمعهی تهران شرکت میکردند نیز رفته بودند. حرف که میزد، نمیتوانست جلوی گریهاش را بگیرد. وقتی از وضعیت اسرای عراقی در ایران از او پرسیدم، گفت: شما بوی ایران میدهید، دلم برای ایران تنگ میشه، الان که عراق هستم، قدر ایران رو بهتر میدونم!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت
#ذکراباد