حاجت روایی با شهیدنظری
پدر شهید نظری ثابت میگوید : سر مزار فرزندم شهیدم دیدم دختر خانم جوانی نشسته است و فاتحه میخواند و گریه می کند. مثل خواهری بود که برای برادرشگریه میکند. گریهاش که تمام شد گفتم: دخترم شما با این شهید آشنا هستید؟ گفت: نه من بچه سبزوار هستم و در قم درس میخوانم
چندین شب پیش خواب دیدم که این شهید بزرگوار به نزدم آمد و گفت: آمدهام اینجا تا به شما بگویم این اموال و امکاناتی که برای شما خرج و هزینه میشود از اموال بیتالمال است. شما در دو کار سستی و کاهلی میکنید اول نماز و دوم درس! همانجا از ایشان سؤال کردم مزارتان کجاست؟ که دقیقاً اسم و نشانی مزار خودش را داد. پس از آن حدود سه سال هر عصر پنجشنبه زودتر از من آن دختر خانم میآمد و شروع میکرد به قرآن خواندن بر سر مزار شهید نظری…
🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
https://eitaa.com/zendegi_ta_shahadat