❤.. قلبـم داشت از جـای کنـده میشد! دستم را از زیر چـادر بیرون آوردم. یکبـار دیگر برای آخـرین دفعـه به آن نگـاه کـردم. از دستـم بیرونش آوردم و گفتـم: «میخواهم این انگشتر را بـرای جبـهه بدهـم.» • اما من بخاطر می آوردم لحظات خوشی را که برای خریدنش صـرف کرده بودیم. از این مغـازه به آن مغــازه؛ و سپس در مغــازه ای کـوچک، از پشت شیشه نظر هر دویمان را بخود جلب کرده بود. دست در جیب کردی و پولهایی که از جبهـه گرفته بودی، بخاطر تنهـا خرید ازدواجمان دادی. آری در یـادم آمـد ... • می خواستم به آن بـرادر بگویم: «تنهـا خـریـد ازدواجمان است.میخواستم بگویم که من خیلی دوستش دارم. میخواستم بگـویم که چنـد روزی در دستم کردم که خـاطرش در ذهنـم بمـاند.» 🌷یا زهـرا (س) قبـول کـن .. فهیمـه نهـم اسـفند ۶۵ 📚 نامـه هـای فهیمـه / نشر سوره مهر