❖ "راضيم به رضای خدا" کشاورزی بود که تنها "یک اسب" برای کشیدن "گاوآهن" داشت. "روزی اسبش فرار کرد." همسایه ها به او گفتند: چه "بد اقبالی!" او پاسخ داد: "راضيم به رضای خدا" روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت. همسایه ها گفتند: "چه خوش شانسی!" او گفت: "راضيم به رضای خدا" پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و "پایش شکست." همسایه ها گفتند: چه "اتفاق ناگواری!" او پاسخ داد: "راضيم به رضای خدا" فردای آن روز افراد دولتی برای "سربازگیری" به روستای آنها آمدند تا مردان را به "جنگ" ببرند اما پسر او را نبردند. همسایه ها گفتند: چه "خوش شانسی!" او گفت: "راضیم به رضای خدا" و این داستان ادامه دارد... همانطور که زندگی ادامه دارد... و"خدا" هيچگاه بنده اش را نمی آزارد... كه او "عاشق ترين معشوق" است. *از صميم قلب ميگويم؛ راضيم به رضای خدا* @zendeshad