👇👇👇 گاهی برای محک زدن خودم می‌گفتم حاج‌آقا اگر کسی در مورد من از شما سوال کند، چه جوابی می‌دهید؟ می‌گفت: می‌گویم این حاج‌خانم جز بله و چشم، نشده چیز دیگری به من بگوید و من را ناراحت بکند! تمام تلاش ما این بود ایشان در خانه اذیت نشود و از ایشان نافرمانی نکنیم. این رعایت ها از سر ترس نبود بلکه این عشق و علاقه بود که امورات زندگی ما را هماهنگ می کرد. شاید بد است بگویم من در خانه سرباز او بودم، چون اغلب فکر می کنند سرباز یعنی اطاعت امر کردن از سر اجبار. اما من خودم را سرباز او می دانستم از این جهت که می خواستم در راهی که قدم گذاشته همراهی اش کنم تا در اموراتش موفق تر باشد و با ذهنی آسوده سختی ها را مدیریت کند. اگر ناراحت یا عصبانی می‌شد همگی در خانه به او احترام می‌گذاشتیم و احترام خاصی برای او قائل بودیم. نه اینکه بترسیم، ولی خودش بعد می‌گفت خدایا شکر که خدا زن عاقلی به من داده. من وظیفه خودم می‌دانستم همراهش باشم. به عنوان یک زن می‌توانستم بگویم من خسته شدم، بچه بیمار دارم، تو هیچ وقت خانه نیستی! البته بگویم که همه چیز را برای ما مهیا می‌کرد،‌ اگر خودش نبود من منتظر یک کیلو میوه نمی‌‌ماندم، مثلاً اگر مهمان داریم من دغدغه مایحتاج نداشتم و می دانستم خودش فراهم می کند. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯