روزی به ای فرمان داد که به زمین برو و با ارزش ترین چیز دنیا را بیاور. فرشته به میدان رفت و آخرین قطره خون را که در از وطنش کشته شده بود را آورد. خداوند فرمود:این با ارزش است اما باارزش ترین را بیاور. فرشته سالها جستجو کرد و آخرین نفس های را که از زیادی مراقبت کرده بود را با خود آورد. خداوند فرمود: این با ارزش است اما بازهم جستجو کن. فرشته به زمین برگشت. شبی مرد را دید که می‌خواست از جنگل بانی انتقام بگیرد. مرد شرور نزدیک کلبه ی جنگلبان شد و از پنجره صدای زن جنگلبان را شنید که به پسرش دعا و مناجات با خدا را می‌آموخت. مرد با شنیدن و ناگهان تکانی خورد و به یاد خود افتاد که همین دعاهارابه او می آموخت. چشمان مرد از پر شد و همان جا کرد فرشته قطره اشکی از چشم مرد را برداشت و به نزد خدا برد. خداوند فرمود: این قطره اشک با ارزش ترین چیز در .اشکی که از سر ریخته شده و درهای را باز می‌کند. 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹ در زیــنــبیـــهــ با ما همراه باشیــــد🌼👇 ༺༻@zeynabieh12༺༻