✨🩷 نشستم رو مبل. بعد از چند دقیقه چندتا پسر جوون هم اومد داخل. اخم کردم و روبه ثنا گفتم : +مگه نگفتی مهمونی دخترونست؟؟؟ - ببخشید خب اگه میگفتم نیومدی. حرفی نزدم. یهو لامپا خاموش شد و یه آهنگ رپ پخش شد و رقص نور روشن شد. دخترا و پسرا رفتن وسط و شروع به رقصیدن و.. کردن. اونقدر عصبی بودم که ناخواسته داد زدم: +بسهههههههههههه دویدم و کفشامو پوشیدم. اونقدر عصبی بودم که هرچی بچه ها صدام زدن اهمیتی ندادم و فورا تاکسی گرفتم و رفتم ویلا. حامد خونه بود. اونقدر عصبی بودم که نفهمیدم کی سلام کرد. تند تند لباسامو عوض کردم. نماز خوندم و آرامش گرفتم. حامد اومد داخل اتاق . نازم کرد و گفت : +جواب سلام واجبه هاااا -ببخشید اینقدر عصبی بودم نفهمیدم. +چرا؟ راستی مهمونی خوش گذشت؟ چرا اینقدر زود برگشتی؟؟ -اصلا مهمونی نبود بابا، پارتی بود. دختر پسر قاطی. اخمی کرد و حرفی نزد. خوب منو می‌شناخت. فهمید چرا عصبانی بودم. اونقدر نوازشم کرد که خوابم برد... ادامه دارد.. نویسنده :وآنیا🪷 ✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛