قسمت بیست و نهم 🏴🏴
🔹ولايت عملي و عيني
حالا روایت دیگری از امام صادق علیه السلام نقل میکنم
که ایشان به صفوان
که از شیعیان خالص بود
فرموده اند که
البته بهتر است قبل از نقل آن روايت
به گوشهاي از زندگي صفوان اشاره شود.
صفوان از صحابة حضرت موسي بن جعفر(ع) بود
و به اصطلاح امروز،
سيستم ترابري بزرگي داشت
كه شامل شترهاي زيادي ميشد؛
تا آنجا كه هر كس از شخصيتهاي بزرگ ميخواست به مكه مشرّف بشود
از سيستم ترابري صفوان بهره ميجست.
يك روز امام موسي بن جعفر(ع) خطاب به صفوان ميفرمايد:
صفوان تو چقدر ما را دوست داري؟!
صفوان جواب داد:
آقا عاشقيم.
امام فرمودند:
ما را بيشتر دوست داري يا خليفه را؟
صفوان جواب ميدهد:
البته كه شما را بيشتر دوست ميدارم.
امام فرمودند: ميدانم كه ما را دوست داري و شيعة ما هستي؛
ولي تو شترهايت را به خليفه اجاره دادهاي
و ميداني تا اين شترها خليفه را به منزل نرسانند و برنگردند از پول خبري نيست
و فقط يك مقداري بيعانه از خليفه نزد توست و بقيه را در پايان ميپردازد؛
آن وقت تو راضي هستي خليفه كه يك ظالم و فاسق در رأس جامعة مسلمين است زنده بماند تا برگردد و باقي پول تو را بدهد.
صفوان كه اين حرف را از امام شنيد،
رفت و كل شترها و سيستم ترابريش همه را حراج زد و فوراً فروخت.
زيرا اگر سيستم ترابري خود را در اختيار خليفه نميگذاشت
خليفه او را اعدام ميكرد.
در حقيقت به تمام هستي و مايملك خود حراج زد.
فقط شترها نبودند بلكه افراد زيادي به عنوان خدمه در مجموعه او خدمت ميكردند
و جمعاً تشكيلات بزرگي را اداره ميكردند.
اين عمل او مانند آن بود كه تمام ثروت خود را به يك تخم مرغ تبديل كند
و تخم مرغ را دور سر حضرت موسي بن جعفر(ع) بگرداند
و سپس به ديوار بزند.
صفوان يك چنين شيعة عاشق و خالصي بود.
▪️ عاشقي نشانه دارد
عاشقي كردن
با حرف زدن نميشود.
ما فقط حرف ميزنيم.
اگر يك سيلي بخوريم
نظرمان عوض ميشود و كسر ميآوريم.
قبل از انقلاب معلم بودم.
يكي از دانشآموزان فرزند مرحوم حاج طيّب حاجرضايي بود.
او را دستگير و اعدام كردند.
به فرزندش گفتم: پدرت را چطور ديدي؟
گفت: آقا عوامل ساواك پدرم را شكنجه داده بودند
و ناخنهاي پدرم را كشيده بودند
و مثل ريشة درخت سر انگشتانش ريش شده بود.
زيرا به او گفته بودند فقط بگو من از خميني پول گرفتهام.
ولي پدرم گفته بود:
«ما يك بار گفتيم، ما چاكر خميني هستيم؛ همين يك بار بس است».
ببين چگونه يكدفعه حر ميشود.
🏴🏴👇