۱۳۳۱ با وجود فاطمه، حیدر به تن، جوشن نداشت بی گل رویش صفاو رونقی گلشن نداشت من سلامش میکنم با سر جوابم می‌دهد بعد سیلی فاطمه، نای سخن گفتن نداشت سایه‌‌ی روی سرمن، مثل یک سایه شده غیر مشتی استخوان در زیر پیراهن نداشت یک قدم می رفت و می دیدم زمین افتادنش فاطمه تاب و توانایی ره رفتن نداشت مُردم از بس که شمردم من کبودیِ تنش غیر زهرا کس کبودی اینقَدَر بر تن نداشت می رود اما قرار بعدی ما قتلگاه قتلگاهی که حسینم ذبح شد گفتن نداشت بس که مرکب رفت و آمد داشت روی پیکرش جای سالم بر تنش قدرِ سر سوزن نداشت عده ای نامرد در گودال عریان کردنش کشته‌ی عریانِ من که، زیرو رو کردن نداشت خواست تا حائل کند دستی به دور گردنش خم شد اما دید زهرا، یوسفش گردن نداشت @zibaeihai_zendegi https://eitaa.com/joinchat/266797082Cfbb150bb47