#داستانک
"عید فطر"
🔸قسمت دوم
🌙🌺🌙🌺🌙🌺🌙
🌸🍃 دسته آدم حسابی ها شده بودم وضع فرق می کرد.لباس ها 👚🧥را پوشیدم و همگی به مسجد🕌 رفتیم.وقتی با آن همه کفش👢👠👞👟👡 دم در مسجد🕌 مواجه شدم شاخ دراوردم!همه محله سحرخیزتر از من بودند❗️همه محل آمده بودند برای نماز عید فطر🎊🎈 و گرفتن جایزه🎁 یک ماه🌙 روزه داری!
🌸🍃پیش نماز که الله اکبر را گفت با مامان🧕 و سمانه👧 به زور خودمان را بین صف ها جا دادیم.سمانه کاغذ قنوت🤲 نماز را جلو گرفت تا هر دو بتوانیم قنوت را بخوانیم❗️وای که چقدر کیف داشت☺️😍 این نماز❗️
🌸🍃بعد از نماز همه محله عید🎊🎈 را به هم تبریک می گفتند.و بعد هم خانم خیر محل با یک کیسه💰 برای جمع کردن پول 💵جلوی خانم ها ظاهر شد و گفت فطریه تون رو به مستحق های محل بدید.من با تعجب😳 نگاه می کردم و با نگاهم تعقیبش میکردم.به سمانه👧 گفتم فطریه دیگه چی چیه؟!❗️❗️ سمانه گفت فطریه یه بخشی از مالمون هست که شب عید فطر🎊🎈 باباها 🧔و سرپرستای خونواده 👨👩👧👦باید کنار بذارند و فردا روز عید فطر 🎊🎈برای فقرا پرداخت کنند.
با خودم گفتم عجب کار خوبی! خدا فکر🧐 همه چیزو کرده❗️
🌸🍃کم کم سینی های چای ☕️و شیرینی🍩 و صبحانه نمایان شد.مثل یک جشن 🎉عروسی بود.با این تفاوت که میزبان خود خدا بود.سمانه برایم چای ☕️برداشت اما من یک لبخند مرموزانه تحویلش دادم و گفتم نمیخوام سمانه!...سمانه گفت عه چطور❓تو که چایی ☕️خور بودی❗️
گفتم:آخه من یواشکی روزه گرفتم.واقعا دلم نمیومد از ماه رمضون دل بکنم❗️
🌸🍃سمانه غش غش شروع کرد به خندیدن 😊😁و گفت بدو بدو 🚶♀🚶♀چاییت رو بخور این بازیا رو هم در نیار!...بهش گفتم:کدوم بازی؟واقعا روزم❗️
🌸🍃سمانه گفت:خانوم دانشمند!روزه عید فطربخور! حرومه دختر!نباید روزه میگرفتی سریع یه چیز بخور
🌸🍃خودمم خندم 😊گرفت.باز هم طبق معمولی دانشمندی ام 👩🔬گل کرده بود و دست گل💐 به آب داده بودم.چای☕️ را از سمانه گرفتم و گفتم واقعا که خیلی فیلسوفم❗️
🌸🍃چای را خوردم در حالی که توی دلم به خدا💞 میگفتم خدایا💖 یک ماه 🌙روزه گرفتم چون تو گفته بودی من هم گفتم چشممم👁!حالا هم روزه اشتباهی ام را میخورم چون تو گفتی روزه نگیر❗️من بزرگ شدم و هرچی که تو بگی میگم چشم❗️
🌺🌙🌺🌙🌺🌙
🖌 : سرکارخانم هاشمی
#شده_ام_۹_ساله
#رواق_کودک_دختر
#امور_فرهنگی_خواهران_حرم_مطهر
~.~.~.~.🍃🍒🍇🍒🍃~.~.~.~
@shodeam9saleh
~.~.~.~.🍃🍒🍇🍒🍃~.~.~.~