🚨 بخشی از کتاب کندوی عنکبوت
#قسمت_اول
💠 ابراهیم به همسرش میگوید: «خانم! مگر همیشه نمیگفتی اگر من دهتا بچه هم بخواهم، حرفی نداری؟ خودت بارها برای من حدیث پیامبر را میخواندی که فرمود هر نوزادی که در امت من به دنیا میآید، در نزد او از هرآنچه که آفتاب بر آن میتابد، محبوبتر است!
خب چرا میخواهی پیامبر خدا را با این تصمیمت ناراحت کنی؟ در روز قیامت میتوانی در محضرش سر بلند کنی؟ چرا میخواهی مانع زیاد شدن امـت پیامبر شوی؟ مگر نشنیدی که پیامبر فرمود در قیامت به کثرت شما بر دیگر امتها مینازم؟»
ناراحتی در چهرۀ الهام موج میزد. گفت: «گوشم از این حرفها پر شده. بچۀ زیاد برای کسی خوب است که هم توان بدنی و هم دلودماغ نگهداریشان را داشته باشد!»
ابراهیم گفت: «خودت دیدی که دکتر قول داد مشکلی برایت پیش نمیآید. سختی زایمان و دوران بارداری یک چیز طبیعی است که برای همۀ زنان وجود دارد. لذت فرزند داشتن و مادری را خدا برای تمام مادران قرار داده، طوری که حاضرند بهخاطرش سختیهای بیشتر از بارداری را نیز تحمل کنند.»
ابراهیم کمی سکوت کرد و گفت: «اگر با تو چند کلمه منطقی صحبت کنم، حاضری بچه را نگه داری؟»
الهام با کمی تأخیر جواب داد: «نمیتوانی قانعم کنی، ولی حرفهایت را میشنوم. من تصمیم خودم را گرفتهام.»
ابراهیم کمی صدایش را پایین آورد و بهآرامی گفت: «ببین الهامخانم! خواهش میکنم کمی صبوری کن و بگذار حرفهایم را کامل بزنم، بعد از آن هر کاری خواستی بکن.»
الهام با حالتی مغرورانه کمی صورتش را بهسمت دیوار چرخاند و گفت: «جلویت را نگرفتهام. هرچه میخواهی حرف بزن.»
ابراهیم، دخترش ملیحۀ چهارساله را روی پایش نشاند و همانطور که بهآرامی موهایش را نوازش میکرد، گفت: «حیف نیست نعمتی به این خوبی نداشته باشیم؟»
الهام پرید وسط حرف ابراهیم و گفت: «من از نعمت بدم نمیآید، ولی نعمتی خوب است که با آمدنش لذت ببریم و به آسایش ما ضربه نزند، نه اینکه با حضورش به سختی و فلاکت بیفتیم.»
👈ادامه دارد ...
🔰 همراه ما باشید با بخشهایی از کتاب کندوی عنکبوت
@zohe72.کانال کمیل