•❥•➖•●♡●♡●♡●•➖•❥• ❣﷽❣ 💦🔳 🔳💦 3⃣ ▪️شب است، هوا تاريك شده است، حسين(ع)امشب به نماز ايستاده است، ياران او هم قرآن مى خوانند و سر به خاك مى سايند و با خداى خويش، خلوت مى كنند. عبّاس امشب نگهبانى مى دهد. او سوار بر اسب در اطراف خيمه ها مى چرخد و مواظب همه چيز است. ▪️صدايى سكوت صحرا را مى شكند: "كجايند خواهر زادگان من؟". اين صداى كيست و چه كسى را صدا مى زند؟ اين شمر است كه سوار بر اسب و كمى دورتر، رو به خيمه ها ايستاده است و فرياد مى زند: "خواهر زادگانم! كجاييد؟ عبّاس كجاست؟ جعفر، عبدالله و عثمان، فرزندان اُمُّ البَنين كجا هستند؟"8 شمر يكى از فرماندهان سپاه كوفه است، او چند ساعت قبل ديد كه چگونه عبّاس در مقابل سپاه عمرسعد ايستاد و آن ها را مجبور به عقب نشينى كرد، او مى خواهد عبّاس را از حسين(ع) جدا كند. او مى داند عبّاس به تنهايى نيمى از لشكر حسين(ع) است. همه دل ها به او خوش است و آرامش اين جمع به وجود اوست. ▪️به راستى چرا شمر، عبّاس را خواهرزاده خود خطاب مى كند؟ اُم ّالبَنين، مادر عبّاس است، اُمّ البَنين همسر على(ع) و از قبيله بنى كِلاب است. شمر نيز، از همان قبيله است. براى همين، عبّاس را خواهر زاده خود خطاب مى كند. بار ديگر صدا در صحرا مى پيچد: "من مى خواهم عبّاس را ببينم"، امّا عبّاس جواب او را نمى دهد. عبّاس نمى خواهد بدون اجازه حسين(ع) با شمر هم كلام شود. ▪️شمر فرياد برمى آورد: "آمده ام تا خواهرزاده خود را ببينم". حسين(ع) عبّاس را به حضور مى طلبد و به او مى گويد: "عبّاسم! درست است كه شمر انسان فاسقى است، امّا او تو را صدا مى زند. برو ببين از تو چه مى خواهد؟".9 عبّاس سخن حسين(ع) را اطاعت مى كند، سوار بر اسب مى شود و خود را به شمر مى رساند و مى گويد: ــ چه مى گويى و چه مى خواهى؟ ــ تو خواهر زاده من هستى. من برايت امان نامه آورده ام و آمده ام تا تو را از كشته شدن برهانم.10 ــ لعنت خدا بر تو و امان نامه ات!11 پاسخ عبّاس آن قدر محكم و قاطع است كه جاى هيچ سخنى، باقى نمى ماند، شمر كه مى بيند نقشه اش با شكست روبرو شده خشمگين و خجل به سوى اردوگاه سپاه كوفه برمى گردد. عبّاس هم به سوى خيمه ها مى آيد.12 مى خواهم به سوى علقمه بروم، اين علقمه بود كه مرا به اين سرزمين آورد، نهرى كه مرا به سوى خود خواند... ▪️گروهى با شمشيرهايشان به سويم مى آيند، مرا محاصره مى كنند و مى گويند: ــ كجا مى روى؟ اينجا چه مى خواهى؟ ــ مى خواهم كنار علقمه بروم. ــ تو كيستى؟ از كجا آمده اى؟ مى خواهى چه كنى؟ ــ نويسنده اى هستم، من با همراهى علقمه به اينجا رسيده ام. ــ اين حرف ها چيست كه تو مى زنى؟ نمى توانى سمت علقمه بروى. اين دستور فرمانده است. به خود مى آيم، ماه ديگر بالا آمده است، زير نور ماه، هزاران سرباز را مى بينم كه از علقمه محافظت مى كنند. چند روزى است كه در اين سرزمين، قحطىِ آب است! آب بر ياران حسين(ع) بسته شده است. با شما هستم! من نمى خواهم آب به خيمه ها ببرم، شمشير هم ندارم، فقط يك قلم و كاغذ دارم، نويسنده ام. فقط مى نويسم. بگذاريد كنار علقمه بروم. مى خواهم از حوادث امشب براى ديگران بنويسم... ▪️نگاه من بار ديگر به علقمه مى افتد، زير نور ماه، آب روان است، من گوشه اى نشسته ام و فكر مى كنم. به سخن عبّاس مى انديشم. چرا عبّاس با شمر آن گونه سخن گفت؟ چرا او را لعنت كرد؟ چه رمز و رازى در اين سخن است؟ ▪️چه كسى اين معمّا را برايم حل مى كند؟ شمر كه براى عبّاس امان نامه آورده بود، چرا عبّاس او را لعنت كرد؟ بايد به اين كار عبّاس فكر كنم! شمر از عبّاس چه مى خواست؟ او مى خواست عبّاس را از امام زمانش جدا كند، كسى كه از امام زمانش جدا شود به مرگ جاهليّت مى ميرد. ▪️شمر نمى خواست به عبّاس امان نامه بدهد، شمر مى خواست عبّاس را از ولايت حسين(ع) جدا كند. هدف شمر اين بود كه مسير زندگى عبّاس را تغيير دهد، يك زندگى در كمال آرامش را به عبّاس بدهد ولى ولايت حسين(ع)را از او بگيرد. شمر مى خواست كارى كند كه عبّاس به ولايت يزيد راضى شود. 📚 : دکتر مهدی خدامیان .... ✨☀️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج☀️✨ 🔻 نفس مطمئنه 🔹 @zoohor59 •❥•➖•●♡●♡●♡●•➖•❥•