عشق و عرفان :
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت بیست و هشتم)
منزل دوم :عشق
ادامه...
بعد از وادی طلب سالک دل سوخته به وادی عشق می رسد.
کسی که به این وادی میرسد تمام وجودش در شوق رسیدن به او و فهمیدن غرق آتش است. سالک در وادی طلب به این مرحله میرسد که تمام وجودش در طلب فهمیدن و رسیدن است. و آنقدر در این طلب است که در انتها به جذب میرسد. و هرچه میخواهد را میبیند و می چشد. و کسی از این وادی عبور میکند که گمان نبرد این انتهای کار است. تا به وادی عشق برسد. در این مرحله سالک باید سرکش و رونده باشد. آنقدر عاشق باشد که عاقبتاندیشی نکند. هیچچیز برایش جز رسیدن مهم نباشد. به دنبال کافری و مسلمانی نیست. شک و یقین را نمیشناسد. یعنی او چنان در آتش است که به شک کردن و یقین پیدا کردن فکر نمیکند. تنها در اندیشه رفتن،رسیدن و شدن است. جای آنکه بخواهد وقتش را صرف این کند که آیا این سوختن و رفتن درست است یا به وجود داشتن و نداشتن حق فکر کند، فقط تمام وجود خود را صرف رفتن میکند.
او چنان عاشق است که هیچچیز جز خدا را نمیبیند. دنبال خوب و بد بودن نیست. همهچیز برایش یکسان است. به همهچیز عشق میورزد. و در بدترین اتفاقات خرد و خوبی میبیند. چون همهچیز را از خودش تا دورترین نقطه عالم متصل بهم میداند که در همه آنها خدا را میبیند. همهچیز که یک پیکر را تشکیل میدهند. یک پیکر که خداست. هیچچیز جدا نیست. و اینگونه است که سالک عاشق همهچیز میشود چون در هر چیزی معبود خود، حق را میبیند. او هرچه دارد را میبازد تا به وصال برسد. و مدام در سوز و گداز است. تا خودش را بیابد. و بفهمد نفسش حق است. چون او نیز جزیی از این پیکر واحد است. جزیی از این شکوه عالم هستی است. و انچنان به همهچیز و همهکس عشق میورزد که همه در او صلح و آشتی و خوبی میبینند. چون کسی را آزار نرساند که آزار به هر چیز موجود در هستی گویی آزار به خود و حق است. و سالک سرشار از عشق جز به مهربانی نتواند اندیشد.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان