*عن ابيعبدالله عليه‏السلام قال: كان على بن الحسين عليهماالسلام لا يسافر الا مع رفقه لايعرفونه و يشترط عليهم ان يكون من خدم الرفقه فيما يحتاجون اليه. فسافر مره مع قوم فرآه رجل فعرفه. فقال لهم: اتدرون من هذا؟ قالوا لا. قال هذا على بن الحسين عليهماالسلام. فوثبوا فقبلوا يده و رجله و قالوا يابن رسول‏الله! اردت ان تصلينا نار جهنم، لو بدرت منا اليك يد او لسان اماكنا قد هلكنا آخر الدهر، فما الذى يحملك على هذا. فقال: انى كنت قد سافرت مره مع قوم يعرفوننى فاعطونى برسول‏الله صلى الله عليه و آله ما لا استحق به، فانى اخاف ان تعطونى مثل ذلك فصار كتمان امرى احب الى. امام صادق (ع) فرمود: روش حضرت زين‏العابدين (ع) اين بود كه مسافرت نمى‏نمود، مگر با همسفرهايى كه او را نشناسند و شرط مى‏نمود كه در احتياجاتشان خدمتگزار آنان باشد. در يكى از مواقع، با جمعى سفر نمود. مردى حضرت را ديد و شناخت. به همسفرهاى امام (ع) گفت: آيا اين آقا را مى‏شناسيد؟ گفتند: نه. گفت: اين على بن الحسين (ع) است. به پاخاستند و دست و زانوى آن حضرت را بوسيدند. عرض كردند: يا ابن رسول‏الله! آيا مى‏خواستى ما جهنمى شويم؟ اگر از ناحيه‏ى ما با دست و زبان اسائه‏ى ادبى به شما مى‏شد، مگر نه اين بود كه تا آخر عمر هلاك بوديم. در اين كار چه انگيزه‏اى داشتيد. حضرت فرمود: يك بار مسافرت نمودم با كسانى كه مرا مى‏شناختند، به احترام رسول اكرم (ص) بيش از استحقاقم مورد عنايت قرارم دادند. خائف بودم شما هم آنچنان عمل كنيد.