سال ۶۷ در روستای بیشه سر بابل بدنیا آمد، عاشق شهید چمران بود، بخاطر همین مصطفی صدایش می زدند، همراه پدرش برای دامداری به بیرون روستا می رفت، و نیمه شب به بهانه ورزش از پدرش جدا می شد و به مزار شهدای روستا میرفت که یک قبر خالی آنجا داشت. پدرش می گفت پشت سرش بودم، زیارت عاشورا می خواند و نماز، بعضی مردم روستا می گفتند بچه حاج اسماعیل کسی را ندارد که تا نصف شب بیرون خانه است! رزمی کار بود دانشجوی دانشگاه امام حسین (ع)، دوره های تک آوری و آموزشی در یگان صابرین را گذرانده بود. روستای بیشه سر ۳۲ شهید داشت، عکس خود را وسط شهدای روستا چسباند و گفت من سی و سومین شهید بیشه سرم. یک روز کف پای مادرش را بوسید و با خوشحالی گفت: بالاخره به آرزویم رسیدم! نمازش اول وقت بود، سال خمسی داشت، اولین حقوقش را به مرکز سالمندان بابل داد، ولایتمدار بود، به خواهرش گفته بود: من شهيد مي‌شوم، من #مصطفي_صفري‌تبار شهيد آينده هستم، او مي‌گفت زمان جنگ جبهه رفتن اتوبان بود و هركسي دوست داشت شهيد مي‌شد ولي الان شهادت معبر تنگي است و لياقت مي‌خواهد. شب عملیات به دوستش که حرم امام رضا (ع) بود زنگ زده بود و گفته بود به امام رضا (ع) بگو امشب پرونده شهادتم را امضا کند. با دوستش محمد مهرابی پناه عهد اخوت می بندد تا آن دنیا شفیع هم باشند، سال ۱۳۸۹ در درگیری با ضد انقلاب پژاک در شمالغرب کشور، هر دو کنار هم به شهادت می رسند، صبح فردا مصطفی به آرزویش رسیده بود. #شهید_کمیل_صفری_تبار