یشه اوایل کمی توجه میرد ببرم دکتر اما حالا میگه همش مربضی اگه بمیرم پیشش دکتر نمیبرم البته بیشتر مال دست و بالمون هم خالیه در خانوادشون همشون با زناشون خوبن زناشون رییس ان منه بیچاره این وسط بی زبون موندم مثلا تو روز چنان بگو بخند داریم خوبه یه دفعه سر چیز کوچیک دعوا میشه محلم نمیذاره بی احترامی میکنه حرف زشت میزنه اما من میرم سمتش تا قهر تموم بشه اوایل معذرت خواهی میمکردم که دیگه تکرار نمیشه اما باز یه چیزی یادم میرفت این فکر میکرد عمدی بوده من اصلا قصدم دعوا نیست این به نظرم حساسه شاید من اشتباه میکنم نمیدونم من محردی زیاد فقر کشیدم گفتم ازدواج کنم اوضاع خوب بشه دوران عقد خوب بود بعد ازدواج حسرت همه جی تو دلم موند حتی میوه جون کار و بارش خوب نبود کارگره توان مال خوب نیست دیگه نمیدونم ایراد از منه یا اون لطفا زودتر جوابمو بدید جیکار کنم خواهر م میگه بجه اشو ول کن بیا خونه ما تا ادم بشه اما من نمیتونم بدون بجه ام نفس بکشم اوایل خواهرم گفت طلاق بگیر من تخواستم دوسش دارم اما دیگه اعصابم نمیکشه توانم کم شده من نمیخام حق و ناحق کنم شوهرم برا م خرج کرده تو عقد و نامزدی اون موقع تو شرکت نگهبان بود حقوق داشت بعد ازدواج هم اگه پول داشت خرج میکرد نمیگم همیشه دعوا بوده روز خوش ا ارو م هم داشتیم اما من دلم میخاد همیشه ارامش و عشق باشه نه تنش و مشاجره میخام جوری بشه احترام حفظ بشه حرمت نگه داشته بشه جون زندگیمو دوس دارم