🖤 روز عاشورا، دیگه کم کم دور حسین(ع) خالی شده بود... لب‌های اهل حرم تشنه... سرها از بدن جدا افتاده... عباسش رفته... علی‌اکبرش رفته... 💔 صدای گریه علی اصغر از تو خیمه اومد. شاید میگفت: بابا... مبادا صدای غربتت رو بشنوم بابا... بابا... هنوز من زنده ام... بابا... هنوز یک سرباز کوچیک داری بابا... 🖤 اقا خودشو به خیمه رسوند علی اصغر رو از آغوش رباب گرفت... 💔 روبروی لشکر دشمن ایستاد و علی اصغر رو سر دست گرفت... حسین گفت: اما ترونه کیف یتلّظى ّعطشا اگه بهش آب بدید میمیره... اگه آب هم ندید میمیره...😭 🏹 کار به جایی رسید که بعضی از لشکر دشمن هم داشتن گریه میکردن. اما حرمله نانجیب، تیر سه شعبه از کمان رها کرد... 💔 «فَذُبحَ الطِفل مِنَ الوَرید إلَی الوَرید أو مِنَ الاُذُنِ إلَی الاُذُن» 🖤 تیر سه شعبه سر طفل معصوم را گوش تا گوش...😭😭😭 اقا دست به زیر گلوی علی اصغر برد و خونش رو به اسمون پاشید. میگن حتی یه قطره از خون علی به زمین برنگشت... علی‌لعنت‌الله‌علی‌القوم‌الظالمین