داشتم بال در میاوردم.😇 الهی من قوربون داداش گلم بشم. پریدم بغلش کردم و آغوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه..😍 . . ساعت 10/5 بود بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران. مامان اینا میخواستن برن مسجدجمکران ولی من گفتم حوصله ندارم 😕و تا داشتیم شام میخوردیم امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم نمیومد مامان اینارو راضی کردم که نریم. حوصلم حسابی سر رفته بود امیرعلی سرش تو گوشیش📱 بود مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشونو نمیشنیدم. خودمو به امیرعلی نزدیک کردم و صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود.😳وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت.یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا. امیرعلی_یه تقی یه توقی یه اجازه ای.😉 _امیر این کیه؟😟 امیرعلی_اره خواهری اجازه میدم راحت باش😃 _ عههههههه. میگم این کیه؟😬 امیرعلی_ ممنون واقعا.دوستمه😌 _ کدوم دوستت؟😕 امیرعلی_ یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی. 😐 _ خوب بگو بشناسم.امیر جووووونم.😉 امیرعلی_ جوووونم؟😊 _ این دوستت قصد از.....🙊🙈 امیرعلی_ خجالت بکش. 😡😡 _ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو.😕 امیرعلی_این اقای خوشگل ،خوشتیپ بهترین دوست منه. 21 سالشه و.... یه دفعه بغض کرد😢وچی؟خوب بگو دیگه .…دهع... _ و چی؟😬 امیرعلی_ اها راستی لبنانی هستش. _ هااااااااا؟!؟!؟!؟! دوست لبنانی داررررررری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😳 امیرعلی_ اره مگه چه اشکالی داره؟😊 _ نگفتی و چی؟؟؟؟😕 امیرعلی_ رفت 👣مدافع حرم👣 بانو بشه. 🌷محمد احمد مشلب🌷 دوست شهید منه.😊 انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد نفهمیدم چم شد.😢 با حس خیسی اشک رو گونم و نگاه های سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم.... ادامه دارد....