🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت 19 امیر دست به سینه دم در منتظرم بود ،با اخم نگاهم میکرد - چیه ،چرا اینجوری نگام میکنی امیر: خوبه که از صبح منتظر تماس تو ام ،چرا گوشیت و جواب نمیدی ؟ - دیونم کردی خوب،بازم میخواستی حرفای تکراری بزنی ،تازه اگه از پشت تلفن بهت میگفتم معلوم نبود با شنیدنش چه اتفاقی برات می افتاد گفتم خودم بیام از نزدیک بگم که اگه اتفاقی افتاد زود ببرمت بیمارستان امیر: یعنی چی؟ مگه چی گفت ؟ - چی میخواستی بگه، دختره آبرو برام نزاشت ،هر چی تو دهنش بود بارم کرد ،میگفت من کجا داداش خل و چلت کجا،، از دیدن قیافه در هم امیر خندم گرفته بود ولی زود رومو ازش برداشتم و رفتم سمت پله ،کفشامو درآوردم از پله ها میرفتم بالا که امیر کنار حوض نشسته بود و به زمین نگاه میکرد یه لبخندی زدمو رفتم داخل خونه - مامان،ماماااااان؟ مامان: تو اتاقم رفتم سمت اتاق مامان و بابا درو باز کردم دیدم مامان درحال مرتب کردن لباس داخل کمده - سلام مامان : سلام عزیزم - میگم مامان ،پسرت عاشق شده مامان: برووو ،دیگه گول حرفاتو نمیخورم - وااا ،مامان جدی میگم ،عاشق سارا دوستم شده مامان: جدی میگی؟ - اره ،امروز با سارا صحبت کردم ،شماره خونشونو بهتون میدم زنگ بزن با مادرش صحبت کن مامان: امیر کجاست؟ - بیچاره بهش گفتم دختر خوشش نمیاد ازت ،لب حوض کز کرده... مامان: ای خدااا چیکارت کنه ،بیچاره الان از غصه دق میکنه که - نترس مامان جون ،پوستش کلفته چیزیش نمیشه مامانم بلند شد و رفت سمت حیاط منم بدو بدو دویدم سمت اتاقم درو قفل کردم تا امیر حمله ور نشه تو اتاقم لباسامو درآوردم و عوضشون کردم یه روسری رنگی گذاشتم روی سرم ،بلوز شلوار اسپرت پوشیدم یه دفعه صدای امیر و شنیدم هی میکوبید به در امیر: آیه درو بازکن ،آیه تا صبح همینجا میشینم تا بیای بیرون پوستت و بکنم @zoohoornazdike 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸