✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت384 همین که خواستیم حرکت کنیم. هلما خودش را به بالای سرم رساند و با بغض نگ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت385 محیط بیمارستان آن قدر آزار دهنده و استرس زا بود که ناخداگاه گریه‌ام می‌گرفت. علی اشک هایم را از روی گونه‌‌هایم پاک کرد. –رفتی بخش، یادت باشه یکی هر لحظه دلش پیش توئه و قلبش همین جا کنارت روی تخت مونده. نکنه گریه کنی یا غصه بخوریا خانم خانما من می فهمم. کمی سرفه کردم و بعد گفتم: –دعا کن زود برگردم خونه. دعا کن دوباره مثل اون موقع‌ها بشه که کرونایی نبود و مردم از همدیگه فرار نمی‌کردن. یعنی یه روز این کرونا تموم می شه؟ هر روز این همه آدم دارن می میرن. نگاهی به اطراف انداختم و دنباله‌ی حرفم را گرفتم: –اینجا انگار کسی امید به زندگی نداره خیلی استرس زاست. با لحن مهربانی گفت: –کرونا هم تموم بشه یه چیز دیگه شروع می شه، همیشه یه مشکلی بوده و خواهد بود. اگه خیلی‌ها مُردن سرنوشت شون بوده که از بیماری بمیرن، به جای فکر کردن به این چیزا، به اين فکر كن كه همین الان ميليون ها سلول تو بدنت هستن و به تنها چيزي كه اهميت مي دن سلامتی توئه و برای این هدفشون صبح تا شب دارن تلاش می کنن. این فکرای تو انرژی اونا رو می گیره و خسته شون می کنه. واسه همین استرس می گیری. با انگشت سبابه‌اش چند ضربه روی پیشانی‌ام زد. – به خاطر تلاش میلیونها جانداری که تو بدنته این فکرای تضعیف کننده رو از اینجا بریز دور و خودت رو بسپار دست خدا. این کارت نیروی اون سلولا رو هزار برابر می کنه. از این تعبیرش لبخند به لبم آمد و زمزمه کردم: –با دلتنگیم چیکار کنم؟ دستم را گرفت. –مگه کجا می خوای بری؟ من هر روز میام بهت سر می زنم، زنگ می زنم، این قدر اذیتت می کنم که می گی ولم کن بذار یه کم بخوابم. دستش را فشار دادم. –باورت می شه به این زودی دلم واسه خونه مون تنگ شده. با انگشت هایش شروع به نوازش دستم کرد و سرش را تکان داد. –آره باورم می شه، چون منم دلم تنگه، سختی کار این جاست که باید تنهایی برگردم خونه و دلم هر لحظه اینجا... بغضش گرفت و بقیه‌ی حرفش را خورد. صدای زنگ گوشی‌ام نگاهم را به طرفش کشاند. علی گوشی را دستم داد. –مامانته، تصویری زنگ زده. گوشی را گرفتم. –می دونی چندمین باره زنگ می زنه؟ می‌خواست پاشه بیاد، نذاشتم. بیچاره اونم خیلی نگرانه. چشم‌هایش را باز و بسته کرد. –پس به سلولای بدن اونم کمک کن و از نگرانی بیرون شون بیار. لبخند زدم و تلفن را جواب دادم. لیلافتحی‌پور