✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
💗جدال عشق و نَفس💗 پارت 48 مهراب منو گذاشت رو دوشش و اون مرد مارو راهنمایی کرد سمت پادگان. کنجکاو بو
🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 49 --خب به درک که جاشو خیس کرده. اینو گفت و دوباره خوابید. راست میگفت آمین بچه ی منه نباید از مهراب انتظاری داشته باشم. به قدری از حرفش ناراحت شده بودم که بغض سنگینی بیخ گلومو گرفته بود و اشکام شروع به باریدن کرد. بلند شدم و با وجود درد پام رفتم بیرون و با دیدن اِجلال رفتم سمتش. --سلام. --سلام دخترم تو اینجا؟ سرمو انداختم پایین. --شرمنده میخواستم ازتون پارچه بگیرم. اخم کرد --پس شوهرت کجاس؟ با حرفش تعجب کردم و تازه یادم اومد مهراب بهش گفت ما زن و شوهریم. مصنوعی لبخند زدم --پیش بچمه. جدی گفت --اینجا پر از مرد نامحرمه نباید بیای بیرون. سرمو انداختم پایین و آروم گفتم --چشم. --برو واست میارم. رفتم دم در خواستم برم تو که پام به لبه ی در گیر کرد و با صورت اومدم رو زمین. از درد پام جیغ خفیفی کشیدم و اِجلال اومدم بالاسرم نگران گفت --چیشد؟ همون موقع مهراب اومد بیرون و با دیدن من نگران گفت --حالت خوبه؟ اِجلال یه سیلی زد تو صورتش و یقشو گرفت عصبانی گفت --غیرتت کجا رفته مـــرد؟ چجوری زنتو با این وضع فرستادی بیرون؟ مهراب متعجب اومد حرفی بزنه که اِجلال غرید --به جای حرف زدن زنتو بلند کن. از اینکه مهراب قراره بهم دست بزنه استرس گرفتم و سریع خواستم بلند شم که مهراب دستمو گرفت کمکم کرد. اِجلال پارچه رو پرت کرد تو صورت مهراب و رفت. مهراب پوزخند زد --تازه یه چیزم بدهکار شدیم. برگشت سمت من و برزخی گفت --کی به تو اجازه داده با این وضع بری بیرون؟ جوابشو ندادم و نشستم رو تخت. متأسف سر تکون داد --چرا بیدارم نکردی خبر مرگم خودم برم؟ بازم جوابشو ندادم. عصبانی فریاد زد --مگه کــری؟ با جیغ گفتم --به شما ربطی نداره من چیکار میکنم! اصلاً چکاره ی منی که بهم بگی چیکار بکن چیکار نکن؟ نه پدرمی نه برادرمی نه.... میخواستم بگم شوهرم ولی حرفمو خوردم. نشست لب تخت و نیمچه لبخند زد --خیلی خب من غلط کردم خوبه؟ جوابشو ندادم و پارچه ی دور بچمو باز کردم. --من واسه خاطر خودت میگم. خوش ندارم کسی تورو با این وضع ببینه. رُک گفتم --وضعم چشه؟ اخم کرد --لباستو وجب کنی نیم وجبم نیست. پوزخند زدم و به کارم ادامه دادم. --از این به بعد هرکاری داشتی به خودم میگی. --صبح از خواب بیدارت کردم واسه هفت پشتم بسه اداشو درآوردم --به درک که جاشو خیس کرده. بغض کردم و ادامه دادم --بله دیگه بچه ای که یتیم باشه هرکی هرچی بخواد میگه. گریه امونم نداد و بچمو گرفتم تو بغلم و بیصدا گریه کردم. با بهت گفت --این چرت و پرتا چیه اول صبحی سرهم میکنی؟ بچمو گذاشتم رو تخت و بعد از تمیز کردنش دوباره قنداقش کردم. صدام زد ولی جوابشو ندادم. --چیکار کنم منو ببخشی؟ پوزخند زدم --شما همین که کاری نکنی خودش بسه. رفتم سمت حموم و دست و صورتمو شستم. وقتی برگشتم دیدم بچم نیست. دویدم بیرون و با دیدن مهراب صداش زدم. بچه بغل اومد پیشم --چیشده؟ نفس صداداری کشیدم و نگران گفتم --بچمو کجا میبری؟ به بچه نگاه کرد و لبخند زد --میخوام ببرمش واکسن بزنه. متعجب گفتم --کجا؟ --همین الان یه دکتر اومده اینجا. توام باید بری پاتو معاینه کنه زخم بازوت خراشیدگیه ولی پات حتماً باید معاینه بشه........ باهم رفتیم بهداری و یه دکتر مسن اونجا بود. مهراب به عربی یه چیزایی گفت و دکتر بچه رو گرفت. یه سرنگ آماده کرد و آروم به بازوی آمین تزریق کرد. بچم شروع کرد گریه کردن و مهراب بغلش کرد. پامو معاینه کرد و روبه مهراب یه چیزی گفت که من نفهمیدم.... برگشتیم تو پادگان و روبه مهراب گفتم --دکتر چی گفت؟ --هیچی چیز مهمی نیست. --مطمئنی؟ --آره. آمینو خوابوندم و مهراب رفت صبححونه آورد. خیلی گشنم بود و غذامو خوردم.... بعد از ظهر بود و نشسته بودم لب تخت داشتم به میثم فکر میکردم. مهراب نشست کنارم --خوبی؟ --بله. --بریم بیرون؟ --انگار اینجا تهرانه یه چی میگیا! --تهران نیست ولی میشه سرگرم بود. با لبخند گفت --اینو نگا. برگشتم سمت آمین و دیدم بیدار شده زُل زده بود به من. خندیدم بغلش کردم و شروع کردم باهاش حرف زدن. مهراب تلخند زد --خوشبحالت بازم این جوجه رو داری ولی من بعد از خونوادم میلاد و میثمو داشتم ولی الان.... بغض کرد و حرفشو خورد. نمیدونستم باید چی بگم و به آمین خیره شدم. واسه اینکه از فکر دربیاد شروع کردم با آمین حرف زدن. --آمین جان مامان عمو مهراب ناراحته بهش بگو ناراحت نباش... خندید و آمینو ازم گرفت. --نمردیم و یکی بهمون گفت عمو...... با هر سختی بود سوار نفر بر شدم و چون هوا خیلی سرد بود بچمو پیچیده بودم زیر پتو و محکم بغلش کردم. راه همش خاکی بود تا رسیدیم شهر. مارو رسوندن بیمارستان و رفتیم پیش دکتر. طبق معمول مهراب حرف زد و دکتر بعد از معاینه ی پام متأسف سر تکون داد و یه چیزی گفت. مهراب نگران شد و احساس کردم بغض کرده.....