🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨ حصاری از نور ✨
🍃 شهید مهدی زین الدین🍃
🎖مادر بزرگوار شهید: هر وقت مهدی را بغل میکردم و نگاهم به صورت معصومش میافتاد، شوری درونم پا میگرفت. ... تا جایی که میشد، بدون وضو شیرش ندادم. سر همهی بچهها همینطور رعایت میکردم؛ اصلاً قبل از تولدشان مراقبتهایم شروع میشد.
🎖 رفتارم را میگذاشتم زیر ذرهبین؛ مواظب بودم گناه نکنم. هر لقمهای را نمیخوردم؛ لقمهی حلال را مثل گلی میدیدم که عطر و بویش میرفت و در وجود طفلی مینشست که داشت با شیرهی جانم رشد میکرد. حواسم بود چه کلامی به زبانم میآید؛ سنجیده حرف میزدم.
🎖 رفت و آمدهایم محدود شده بود. سعی میکردم تا جایی که میشود جلوی چشم نامحرم نباشم، حتی قوم و خویشی که ناچار بودم باهاشان ارتباط داشته باشم. دلم میخواست با قرآن انس بگیرم؛ کتاب خدا را بخوانم و حصاری امن از نور کلامش دور خودم بکشم. آن ایام در حقیقت دوست و فامیلم خدا بود.
📚 تنها، زیر باران