🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
❤️ او از ماست ❤️
🌷 شهید محمدابراهیم همت 🌷
⭐️ پدر شهید: به همراه جمعی از همشهری ها برای زیارت حرم امام حسین علیه السلام راهی کربلا شدیم. ... آن روزها سفر به کربلا خیلی سخت و طاقتفرسا بود. مخصوصا برای همسر من که [سه ماهه] باردار هم بود. ... راه پُردستانداز باعث شد تا حال همسرم بد شود. رسیدیم کربلا. موقع پیاده شدن نتوانست. درد پیچید توی کمرش. افتاد.
⭐️ پرسان پرسان بردیمش پیش یک دکتر عراقی. معاینهاش کرد و گفت: بچه صد درصد سقط شده. یک سوزن و قرص و کپسول نوشت و گفت: اگر با این بچه رد شد که شد، اگر نشد، فردا صبح بیاوریدش عملش کنم. برگشتنی ... با درشکه رفتیم منزلمان که مقابل حرم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بود. تا چشم مادرش افتاد به حرم طاقت نیاورد. گریه کرد [و] گفت: من هزار کیلومتر دوهزار کیلومتر راه آمدهام بیایم خدمت امام برسم. نه اینکه بروم یک گوشه بنشینم. ...
مجبور شدم ببرمش حرم. ...
⭐️ مادر شهید: سر گذاشتم روی شبکههای ضریح [و] گفتم: من از خودم نمیترسم که بروم ... فقط میترسم قاتل این بچه بشوم. نگذار همچین بلایی سرم بیاید. ... برگشتم خانه و شام را خوردم [و] خوابیدم. خواب دیدم نشستهام پای ضریح دارم به این خانمهای قدبلندی نگاه میکنم که روبندهی عربی دارند. به خودم گفتم چه با حیا هستند اینها، که یکی از آنها آمد پیش من گفت خانم! گفتم: بله ... دست کرد از زیر چادرش یک بچهی قشنگ در آورد داد به من. ...
⭐️ میگفت: «بچهات که از دست رفت ولی برای این که دست خالی برنگردی این را بگیر با خودت ببر. به کسی هم نشانش نده. فقط یادت باشه اسمش را بگذار محمدابراهیم. او از ماست و پیش ما هم برمیگرده». یک همچین چیزی میگفت. ...
⭐️ پدر شهید: بچه را که از دست زن میگیرد، از خواب میپرد، مینشیند به گریه کردن. مادرم کنارش بود دلداریاش میداد. میگفت: خیالتان تخت، بچه سالم است. گفتم: دکتر که شنیدی چی گفت؟ گفت: دکتر را ولش کنید. از این حرفها زیاد میزنند. این خواب نشانهست. گفتم: یک عمر درس خواندهاند که از همین چیزها سر در بیاورند. گفت: دو عمر هم درس بخوانند نمیتوانند از بعضی چیزها سر در بیاورند. ...
⭐️ شب گذشت. صبح بلند شدیم رفتیم پیش همان دکتری که گفتم. معاینهاش که تمام شد، ماتش برد. همینطور نگاهمان میکرد. حرف نمیزد. ... دکتر نمیتوانست باور کند بچه سالم است. میگفت: قابل باور نیست. شما دیشب رفتید پیش کی؟ منظورش دکتر بود. ... دکتر تا شنید چی شده و کجا رفتهایم هر چی پول ویزیت و نسخه داده بودیم را به ما برگرداند.
📚 (براساس خاطرهای از پدر و مادر سردار شهید محمدابراهیم همّت)