یاد روزی افتادم که حاج قاسم شهید شد.
اونموقع کلاس نهم بودم
اعتقاداتم به این شکلی که میبینید نبود
اما یادمه دوهفته قبل از شهادت حاج قاسم به دوستام که داشتن میگفتن از همه مسئولین و سپاهیا و اینا متنفرن، گفتم حاج قاسم فرق میکنه.
پرسیدن حاج قاسم کیه دیگه؟
کلی براشون توضیح دادم اگه اون مرد نبود الان داعش باهامون چه کرده بود..
شاید کمی تاثیر گرفتن ولی میشد گفت بی اهمیت از کنارش گذشتن.
روزی که حاج قاسم شهید شد نه، فرداش.
شنبه بود که رفتم مدرسه؛ تصمیم گرفته بودم گریه نکنم.
اونموقعا یکی از دوستام دقیقا مخالف من بود، توی عقاید، توی برداشت، توی شخصیت.
از در مدرسه که اومدم داخل، انگار که از پنجره کلاس منتظرم بوده باشه، دویید اومد توی حیاط و محکمترین بغلی که میتونست رو بهم هدیه داد..
و گفت من کسی که شهید شده رو نمیشناسم اما میدونم تو خیلی دوستش داشتی و چقدر ناراحتی، تسلیت میگم :)))
الان به این خاطره که فکر کردم، یه لبخند کمرنگِ ناخواسته زدم.