🔰 #خاطرات_شهدا
📍فرمانده ای که با سرباز تفاوت نداشت...
🌟یک روز یک ماشین بار آرد، به موقعیت ما در کردستان رسید. محمد به تنهایی کیسه آردها را به پشت می گرفت و به انبار می آورد. راننده کامیون با دیدن این وضع می پرسد، فرمانده سپاه اینجا کیست، کسی نیست به شما کمک کند، خیلی خسته شده اید. محمد می گوید: «لازم نیست من خودم این ها را می آورم.» در آن موقع چند نفر از بچه ها می رسند و هنگامی که محمد را در آن حال خسته می بیند، به او می گویند شما نمی خواهد این کار را انجام بدهید، ما هستیم. راننده تازه فهمید که محمد خود فرمانده سپاه بوده که به تنهایی آردها را به دوش گرفته است.
🌷سردار #شهید_محمد_منتظر_قائم🌷
🌺 @s_digar
🔸 گاهی بی توجه باش...
به تمام آدم های اطرافت
📌 همان هایی که
از موفقیت چیزی نمی دانند
و تو را از تلاش منع می کنند...
این ها را نادیده بگیر...
راهت را ادامه بده...
گام هایت را محکم تر بردار...
👌 خدا با توجه به ظرفیت
و توان تو در دلت آرزو و در سرت
هدف میگذارد...
✅ حتما لیاقتش را داشته ای...
خودت را به نشنیدن بزن
ارزشِ تو خیلی بیشتر از این حرف هاست...
✳️ باورکن هیچ چیز برای تو
غیر ممکن نیست .
🌺. @s_digar
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #مومن_نسب ، ۸ سال پیش:
🔴 وارد نرمافزارهای دشمن بشوید!
🔺 امّا بشرطها و شروطها…
#⃣ #صیانت_از_ایران
🌺 @s_digar
🔸 #منتشر_شد
📖 رمان طنز دفاع مقدس «موقعیت سردار ملات» به قلم علی مهر و به همت انتشارات مطاف عشق منتشر شد.
📘 «موقعیت سردار ملات» نام رمان تازه منتشر شده از سوی انتشارات «مطاف عشق» است که داستانی طنز در بستر دفاع مقدس را روایت میکند. شخصیت اصلی داستان به نام «حسین پاینده» که یک شاگرد بنای نوجوان قمی است، عاشق معروف شدن و شهرت پیدا کردن است و با شروع جنگ، جبهه و فضای آن را زمینهای مناسب برای شهرت و معروفیت و محبوب شدن مییابد.
✅ نقطه جذاب داستان اما ترس زیاد شخصیت داستان از فضای جبهه و توپ و تانک و شهادت است. در نهایت عشق معروف شدن کار خودش را میکند و حسین پاینده بالاخره اعزام میشود. پاینده در جبهه به نام سردار ملات معروف میشود و سعی میکند در عین دوری از فضای خطر، همنشین فرماندهان باشد و به هر نحوی که شده است نامی از او به میان بیاید.
🍃 رمان «موقعیت سردار ملات» که به قلم طنز نویسنده نام آشنای نوجوانان آقای «علی مهر» نوشته شده، فضای بسیار طنازانه و خندهآوری را برای مخاطب ایجاد میکند.
📃 برشی از کتاب:
وقتی مربی اعلام کرد: «برادر حسین پاینده نفر اول شده!» انگار یک چای قندپهلو سر کشیدم. با اینکه از میدان تیر تا پادگان دوباره پیاده برگشتیم ولی انگار روی ابرها نشسته بودم و یک قوری چای جلویم بود؛ هی چای برای خودم میریختم، هی سر میکشیدم. حرفهای بچهها حسابی سرحالم میآورد: «برای سلامتی تکتیرانداز لشکر اسلام، صلوات!»، «سردار حسین پاینده..»، «وای به حال صدام!» ولی کمکم شوخیهای هایشان خطرناک شد....»
🌐 برای تهیه کتاب به سایت mataf.ir
مراجعه کنید.
🌺 @s_digar