eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد| زمزمه سرود جمهوری اسلامی ایران توسط رهبرانقلاب در ابتدای دیدار صبح امروز جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش. ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Moghadam-GolchinMoharramMohebban1390[21].mp3
6.67M
🌱🌿 🎼زیر بارون توی رویا یه سه شنبه شب زیبا 🎙کربلایی جواد مقدم عج ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆اینجا قم یا تهران نیست. اینجا حوزہ علمیه جامعة العروة الوثقی لاھور پاکستان است! 🔹این همان چیزی هست که غرب و شرق ازش میترسند؛ 🔸عمق نفوذ سیاسی انقلاب اسلامی ایران. اگر انقلاب اسلامی در قلب دیگر ملت ها نفوذ کند عمق استراتژیک آن را نشان می دهد و این گونه صحنه ها در اکثر کشورها از لبنان گرفته تا عراق و کشمیر وجود دارد. •┈••✾••┈• 🇮🇷 کانال انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14001119_42681_1281k.mp3
10.02M
صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش. ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروزمان را چطور گذراندیم؟ آیا امروز قبل از انجام هر کاری فکر کردیم امام زمان عج شاهد بر اعمال ماست؟ ‌ هر شب قبل از خواب اعمالمان را کنیم. این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
"رمان #پلاک_پنهان قسمت2⃣7⃣ ــ چادرتون خیس شده،بریم تا سرما نخوردید سمانه باشه ای گفت و دوباره به
"رمان قسمت 3⃣7⃣ غرید: ــ چی گفتی؟ با صدای لرزانی که سعی در کنترلش داشت گفت: ــ گفتم گندکاریای دخ.. با مشتی که بر روی صورتش نشست،جلوی ادامه ی حرفش را گرفت. دستش را بر روی بینی اش گذاشته بود از درد روی شکم خم شده بود، کمیل دوباره به طرف او خیز برداشت و یقه ی او را در مشت گرفت: ــ گوش بده ببین چی میگم،یه بار دیگه تو یا داداشتو یا هر کی از خاندان محبی رو اطرف این خونه دیدم ،به ولای علی میشکمت فریاد زد: ــ فهمیدی؟ و محکم او را هل داد،سهیلاسریع به سمت بردارش که بر روی زمین افتاده بود دوید،و با صدای بلند گفت: ــ بخدا ازت شکایت میکنم،به خاک سیاه مینشونمت کمیل به طرف سمانه و فرحناز خانم که نگران نظاره گر بودند چرخید و آرام گفت: ــ برید داخل سمانه از ترس اینکه کمیل دوباره با کوروش درگیر شود با لحن ملتمسی گفت: ــ توروخدا شما هم بیاید کمیل که دلیل پیشنهاد سمانه را می دانست گفت: ــ نترسید دوباره باهاش درگیر نمیشم ** فرحناز خانم سینی چایی را مقابل کمیل گرفت،کمیل تشکری کرد و چایی را برداشت و نگاهی به سمانه که متفکر روی مبل روبه رو نشسته بود ،انداخت. ــ تو دیگه چرا خاله جان،اون نااهله برا چی درگیر میشی باش؟ ــ یعنی چون اون نا اهله باید بزارم هر حرفی که دلش بخوادو بزنه ؟ ــ چی بگم خاله جان ــ محسن و سید میدونن؟ ــ نه عزیز دلم نمیدونن نمیخوام قضیه بزرگ بشه تو هم چیزی بهشون نگو ــ چشم،ولی دوباره اومدن خبرم کنید ــ باشه خاله جان کمیل استکان خالی را در سینی گذاشت و از جایش بلند شد. ــ منم دیگه برم،ممنون بابت چایی ــ کجا خاله الان دیگه وقته نهاره ــ باید برم کار دارم،با شما که تعارف ندارم ــ هرجور راحتی عزیزم اما صبر کن یه چیزی بهت بدم ،بدی به سمیه ــ باشه 🌹"نویسنده:فاطمه_امیری ادامه‌ رمان
"رمان قسمت4⃣7⃣ سمانه که آن همه وقت بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیده بود باید از کمیل تشکر کند ،این فرصت را طلایی دانست. ــ خیلی ممنون ــ بابت چی؟ سمانه نمی دانست چه بگوید،بگوید به خاطر دعوا یا بخاطر دفاع کردنش یا بخاطر مشت زدن تو صورت کوروش،آنقدر حرص خورد که دوباره بدون فکر کردن حرفی زده،با استیصال به کمیل نگاه کرد،از وقتی که کمیل به او پیشنهاد ازدواج داد بود،برایش سخت بود که با او صحبت کند و همه وقت هول میکرد. به کمیل نگاه کرد و دعا می کرد که منظورش را از چشمانش بخواند،کمیل نگاه کوتاهی به چشمانش می اندازد و با لحنی دلنشین گفت: ــ تشکر لازم نیست وظیفمه،اینقدر بی غیرتم که ببینم یکی داره به ناموسم تهمت بزنه و ساکت باشم؟ چه می دانست که با این جمله ی کوتاهش چه بلایی بر سر قلبی که عشق به تازگی در آن جوانه زده،چه آورده. * ** سمانه تشکری کرد و چایی را از دست محمد گرفت. محمد روبه رویش روی صندلی نشست و گفت: ــ چی شده که سمانه خانم یادی از دایی اش بکنه،و بیاد محل کار ــ ببخشید دایی نمیخواستم بیام محل کارت اما مجبور بودم ــ نشنوم این حرفو ازت،بگو ببینم چی شده سمانه که همیشه برای تصمیم های مهم زندگی اش محمد را برای مشاوره انتخاب می کرد اینبار هم انتخابش او بود،آرام گفت: ــ کمیل ازم خواستگاری کرد لبخندی بر لبان محمد نشست ،سمانه انتظار داشت که محمد از این حرفش شوکه شود اما با دیدن این عکس العملش مشکوک گفت: ــ خبر داشتید؟ ــ کمیل به من گفت،خب پس دلیل این پریشانی و آشفتگی چیه؟ سمانه لبخندی به این تیز بینی دایی اش زد. ــ نمیدونم دایی، خجالت میکشید صحبت کند و از احساسش بگوید،محمد دستانش را در دست گرفت و فشرد، ــ به این فکر کن که میتونی زندگی در کنار کمیلو تحمل کنی؟کمیلو میشناسی؟با اعتقاداتش کنار میای؟یا اصلا برای ازدواج و تشکیل خانواده آماده ای؟ سمانه سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد: ــ نمیدونم دایی تا میام جواب منفی بدم چیزی به یاد میارم و منصرف میشم ،تا میام جواب مثبت بدم هم همینطور میشه. ناراحت گفت: ــ اصلا گیج شدم،نمیدونم چیکار کنم، محمد لبخندی به سمانه زد و گفت: ــ کمیلو دوست داری؟ 🌹نویسنده:فاطمه_امیری ادامه‌ دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌹 صبحم بخیر می شود، آن هنگام که عطر نرگست، می پیچد در سر تا سر وجود،🌻 و عطر آگین می شود روح و جانم، از هر آنچه نشانی از شما دارد🌈 سلام خوش‌بو ترین گل عالم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این استقلال و قدرت ایران را مدیون فداکاری های شماهستیم آقا جان🌸