eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
انقدر حرص خوردم منو مسخره خودش کرده منم بهش نمیگم میرم شمال اتوبوس اونا ساعت ۷ صبح میرفت و ما ۹ صبح قرار بود بریم بندر انزلی ساعت ۱بود رسیدیم صداهای خنده های صادق درحالیکه داشت سوار قایق میشد به گوشم میرسید دقیقا رفتم روبروش ایستادم تا وقتی اومد منو ببینه بعداز یه ربع بیست دقیقه اومد درحال پیاده شدن از قایق خشک زد اومد سمتم بازوم گرفت و گفت :تو اینجا چه غلطی میکنی؟😡😡😡 دستم بردم رو دستش تا اومدم بگم همون غلطی که تو میکنی یادمون رفت عصبی شدیم اولین برخودمون تو اوج عصبانیت بود دستش برد به سمت موهاش فرو کرد صادق:ببخشید یه لحظه عصبانی شدم پریا توروخدا ببخش -دستتو بکش میخوام برم عظیمی:پریا همه آشنان اینجا توروامام کوتاه بیا -😔😔😔باشه عظیمی :من فدات بشم بخدا خیلی خانمی -هه 😔😔😔 عظیمی:خانممون به ما افتخار میده بریم سوار قایق بشیم باهم ؟ دوباره شدم همون دختر سرتق -‌اوووم 🤔🤔 بریم به شرطی که برام از اون لواشک ترشا بخری 🙈🙈 نمیدونم چرا دلم نمیادناراحتش کنم خب واقعا پسرخوبیه 😊 عظیمی:‌چشم چشم مهربونم 😍 ┈┈••••✾•💞💞•✾•••┈┈• ... 💞
فصل‌دوم مهسو سه روز ازاون ماجرای معده درد یاسرمیگذره و یه جورایی من باهاش سرسنگینم.. هرچندانگاربراش خیلیم مهم نیست..و همین منو ترغیب میکنه به ادامه دادن این قهر..من آدمی نیستم که اویزون بشم..حالا که اون اینجوری راحت تره منم آزادش میذارم… مشغول خوردن عصرونه بودیم…نمیدونم چرا جدیدا اینقدر به رفتارهای یاسر توجه میکنم… خب به من چه که چای لیمونمیخوره و چای زعفرون دوست داره؟ یامثلا به من چه که کیک شکلاتی رو با ولع میخوره ولی امیرحسین هی بهش تذکرمیده که رعایت معده اتو بکن… اونم میگه فضولوبردن جهنم… درست مثل یک پسربچه ی تخس شکمو… باسقلمه ای که طناز به پهلوم زد به خودم اومدم _زهرانار…چته وحشی؟ اروم دم گوشم گفت +خجالت نمیکشی توی جمع میخوری پسرمردمو؟ _نمیفهمم چی میگی +اره جون خودت،زل زدناتو ببر توی اتاقتون…بی حیا..چشم و گوش شوهرموبازنکن _اللللهی چقدم که ایشون مأخوذ به حیاهستن… ++چی میگید پچ پچ میکنید؟ توی چشماش زل زدم و خونسردگفتم _فضولوبردن جهنم باخونسردی و نیشخندگفت ++بهرحال اگه راجع به من بوده من راضی نیستم…جد سید جماعتم قویه…آهم دامنگیرمیشه… من که ازاین چیزا درست و حسابی سردرنمی آوردم گفتم _خب راضی نباش،انگارما جد نداریم.. آخخخخخ سوختم… چای ریخت روی دستم… ++چیشدمهسو… سریع دستمو گرفت…یکهو کل تنم لرز گرفت… اومدسرم اونچیزی که ازش وحشت داشتم… یاسر +یاسرایمیل‌داری سریعا به سمت سیستم یورش بردم… +خداروشکرکه دخترا اینجانیستن و گرنه بااین هول شدن تو حتما لومیرفتیم استاد.. _به من نگواستاد +چشم استاد _زهرمار صدای نیشخندزدنش رو شنیدم…توجهی نکردم و ایملم رو بازکردم.. رمزگذاری شده بود.رمزورودروواردکردوایمیل بازشد… ازطرف سرهنگ بود،فقط یک کلمه…یک کلمه که پشتش یک دنیا حرف و مسئولیت بود.. «start» امیرحسین بااسترس نگاهی به من انداخت و گفت +بسم الله؟؟؟؟ بغض کردم و گفتم _ماییم و نوای بی نوایی،بسم الله اگر حریف مایی… نفس کشیدن برام سخت شده بود… _میرم یه هوایی عوض کنم سرش رو به معنای تاییدتکون داد… ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••