eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هجدهم 💫قرآن💫 در ميان دوستان ما جوان فوق العاده پر استعدادي بود که در ن
💫حق الناس و حق النفس💫 اما يكي از مواردي كه مردم نسبتاً به آن دقت کمتري دارند، حقاهلل است. ميگويند دست خداست و انشاءاهلل خداوند از تقصيرات ما ميگذرد. حقالناس هم که مشخص است. اما در مورد حقالنفس يعني حق بدن، تقريباً حساسيتي بين مردم ديده نميشود! گويي حق بدن را هم خدا بخشيده! اما در آن لحظات وانفسا، موردي را در پروندهام ديدم كه مربوط به حق بدن)حق النفس( ميشد. در روزگار جواني، با رفقا و بچههاي محل، براي تفريح به يكي از باغهاي اطراف شهر رفتيم. كسي كه ما را دعوت كرده بود، قليان را آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد. سيگارها را يكييكي روشن كرد و دست رفقا ميداد. من هم در خانهاي بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاري بود، اما از سيگار نفرت داشتم. آن روز با وجود كراهت، اما براي اينكه انگشت نما نشوم، سيگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلي بد شد. خيلي سرفه كردم. انگار تنگي نفس گرفته بودم. بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو كه ميدانستي سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را كشيدي؟ تو حق النفس را رعايت نكردي و بايد جواب بدهي. همين باعث گرفتاري ام شد! در آنجا برخي افراد را ديدم كه انسانهاي مذهبي و خوبي بودند. بسياري از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حقالنفس اهميت نداده بودند. آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماري و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرايط، به خاطر ضرر به بدن گرفتار بودند. ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• 💫شراکت💫 از همشهريهاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتي قبل، از دنيا رفت. حالا او را در وضعيتي ديدم كه خوشآيند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام دهم. لازم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم.گفتم اگر توانستم چشم. او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حق الناس بود. مدتي پس ازبهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش انجام دهم. به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضي هستي؟ نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم. گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حلال كند. ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكني. گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال كني. لبخند تلخي برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد حلالش ميكنم. گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادي شراكت داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول را به كسي داد كه كار كند. اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم. آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم ميريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من ميداد. گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه هزار تومان را برادرت بر ميداشت. او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميداني؟ گفتم: »او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي حلالش كني.« من اين را گفتم و رفتم. يكي دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما آمدي، از همان شخصي كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادي ميكرد پيگيري كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر برايم داشت، او را حلالش كردم. همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلي خوشحال بود و همينطور از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر،فلان نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشتهام كه چند سكه طلا داخل آن است. گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سكه ها هديه براي توست. ايشان ادامه داد: من رفتم و سكه ها را پيدا كردم. حاال آمده ام پيش شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكه ها را براي كار خير بدهم تا ثوابش براي برادرم باشد. من هم خدا را شكر كردم. يكي دو خانواده مستحق را به او معرفي كردم و الحمدالله پول خوبي به آنها پرداخت شد. ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•